لبخند"
يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۵۰ ب.ظ
می گویم سلام.تو را می شناسم.یعنی تو را ارام پیدا کردم. می گوید سلام.می گویم سلام.امروز کلاغی کلهم را می خواست بکند و ببرد.زورش به اوهام نرسید.فرستاده بود.فرستاده ی ابلق. هنوز حسش می کنم.می گوید سلام. بیا کنار خودت بمان.نشستم.یک متروک می بینم.یک اضافه از بودن. نگاه کردم. روبهروی من بوته ی سبزیست که بین دو درخت پیر و جوان است. سلام می کنم. می خواهی بغضم را نشانت دهم؟
سلام من را بکار، نگاه من را بشکن.حرف هایم بوی اتاقی می دهند که در کار نیست. تنم لرزید. افتاد.دستم می شکند. خشک شده. سراپا بنفش! گریه کن که به این لبخند می تابد.مرا کسی نباید داشته باشد.این خامی خداگونه را در کدام جیب نگه دارم؟ تمام من کوچک است. ضعیف تر از به بغض بودن.ضعیف تر از به اغوشت بستن. من. من. من، من. من هست برای کسی که غم کیش اوست.
لبخند"
۰۳/۰۲/۰۹
سکوت میکنم از زیبایی پستهای اخیر. بپذیر لطفاً.