.

.

حالا که نه.اما وقتی که در ترسی مدام،همیشه گس می روم.می خواهم بگویم..نه.می گویم.احتمالا می گویم.به هر حال.نمی دانم!گوش می کنی؟
صدایم کن زمان..صدایم کن زمان.صدایم کن زمان تا از دست بروم.ببین.گوش کن.این من است که تمام می شود.تمام است.

آخرین مطالب

خانه‌تان پر از شیرکاکائو.خانه‌مان پر از زیتون.درخت‌مان خشک شد و ترشی اخرین زیتون ها،برای تو و مادربزرگ‌ت و خانه ی زمان‌زده‌تان با یک بطری شیر کاکائو.شیر کاکائو.

۲ نظر ۲۰ مهر ۰۳ ، ۱۴:۱۲

ان بعد از ظهری که من می میرم.امیدوارم تو در یک خواب مربایی به سر ببری.

۱ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۹

ان ظهری که من می‌میرم تو کجایی؟

۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۸

لباس ها خشک شدند.همه را جمع کردم.

۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۲۱:۴۰
۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۲۱:۲۰

پیراهنم چارخونه.شلوارم کتان.کف‌ش مشکی و خاکی.پیراهنم چارخونه‌ست مثل تو.

۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۲۰:۴۶
۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۲۰:۴۳

چشم هایم را می‌بندم.می‌خواهم بخوابم.حوصله ندارم. نه.هیچ کدام از این ها نیست.هیچ.

۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۲۰:۴۰
۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۲۰:۰۱

اومم.این که داستان نیست من تمام‌ش کنم.

۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۹:۵۴