.

روزی روزگاری سبز

چهارشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۵۳ ب.ظ

تصمیم گرفت برود بیرون.

همین.ساده.

پسرک و دخترک دوچرخه سواری می کردند..

البته که پسرک سه چرخه داشت..

نوشته شده بود در جایی:

با مادرت درست برخورد کن فمینیسم پیشکش!

بگذریم.

دخترک سرعت رفت و افتاد و زخمی شد...

مادرش هم خیلی دور بود..

دخترک زد زیر گریه.

مادرش بلند گفت:بیا،بلند شو!

20 ثانیه بعد با اشک هایی که می ریخت،بلند شد،دوچرخه را هم بلند کرد و با دست زخمی به پیش رفت...

اینجا کسی ناز کسی را نمی کشد!

حومه ی شهر بود،خلوت و بنفش و ارام.

 

 

 

_راستی!

_پسرک نزدیک نشد.

 

______________________________________

 

وقتی که چند عکس گرفت_از یک پیرمرد،از پسری پشت به خورشید و درخت،از خانم چادری نزدیک به کانکس،از کارگر_دوربین گرم کرد یا هرچیزی،عکس ها هم پرید.

ولی به این فکر کردی که عکس نبرد با زمان است،فکر کردی؟

_نه،همان متوقف سازی زمان.

_عجیب است.

نمی دانم،شاید.

 

_____________________________________

 

او ناامید بود،ناراحت،افسرده،غم رخنه کرده بود در وجودش...

_خودش را کشت؟

نه.

_پس؟

زندگی کرد.

و هنوز زندگی می کند.

_هنوز غمگین است؟

فکر نکنم،نمی دانم.

ولی می داند که باید زندگی کرد.

____________________________________

زیاد حرف جالبی نبود.

شاید فکر کنم اشتباه می گویم.

شاید درست نباشد.

ولی چه چیزی زیبا تر از دوست داشتن...

_تو هم دلت خوشه!

_ول کن بابا،فیلم زیاد دیدی،یا داستان زیاد خوندی؟

__نه،اهنگی زیاد گوش دادی.

____نه،از تنهایی خوشش میاد انگار..

اره همه ی این ها..

اوج صمیمیت،اشتراک تنهایی هاست.

___________________________________

می دانی رفیق

نهایت صمیمیت این است...

که تنهایی خود را با دیگری قسمت کنی.

و او نیز هم.

_شاید

نه شاید نه،واقعا حق با تو هست

__________________________________

 

_سر تا پا شعار

 

مثل دریای خزر

 

__________________________________

سبز مثل اغوش

بنفش مثل بودن.

_________________________________

گفتم ناامیدم

ناراحتم.

نمی دانم شاید افسرده هستم.

خیلی امیدوار..

گفت:سبز گردویی،زندگی کن و همین.

تنهایی را دوست می داری،کافی نیست!

تصنع بی پرده ی دیگران را با وجود خودت مقایسه نکن.

________________________________

سبز نیستی ای دوست؟

هر رنگی می خواهی باش.

فقط نشود،انعکاس رنگ تو وهمی در اوهام..

 

 

 

 

 

 

.

 

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱/۰۶/۲۳
... ...

روایت

نظرات  (۷)

۲۳ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۱۲ ویلی ونکای تیفانی

متنی که راجب پسرک و دخترک نوشته بودید منو یاد یه موزیک ویدیو از ملانی مارتنیز انداخت ‌‌...

پاسخ:
قسمت دخترک و پسرک...
دو ساعت پیش به تماشا نشستم..
_____
جست و جو کردم...
خواننده شبیه خودت هست..
ولی با مو های صورتی..

*دنیای پر زرق و برق تصنعی.




۲۳ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۲۲ ویلی ونکای تیفانی

پس یه جورایی شما داستان های روبروی خودتون رو مثل یه فیلم‌نامه مینویسید ... فکر کنم.

 

اگه موزیک ویدیو هارو به ترتیب داستان ببینی متوجه یه سری تئوری ها میشید توی این زرق و برقای صورتی و رنگی رنگی. یه سری مفاهیم داره از خانواده‌های خراب تا زن ستیزی مردها .... و تجاوز و خیلی چیزهای دیگه رو در قالب داستانای کودکانه بیان میکنه.

 

اتفاقا یه نفر دیگه که الان توی زندگیم نیست بهمم گفته بود که شبیه به ملانیم، البته اون روزا موهام قهوه ای بود.

پاسخ:
__پس یه جورایی شما...

همیشه می بینم.
گاه در ذهن گاه در بیرون..
همینطور شنیدن...

____

__اگر موزیک ویدیو ها....

که اینطور،متاسفانه تماشا نکردم..
پس چه کار ارزشمندی کرده..

می دانی،اگر قرار هست از رنگ در فیلم یا عکس استفاده شود.
باید حرفی با ان زد.
در غیر این صورت فقط برای زرق و برق است و تصنعی.
به نقل:فقط یک حقه ی تجاری است.


__
یک نفر که نیست..

یک نفر که نیست..

نمی دانم خوبی و بدی"ش به انتخاب خودت..
به ساخت خودت..


چه قد اون پسر بچه من رو یاد بچگی های خودم انداخت 

پاسخ:
عکس می شود: متوقف سازی زمان،گویا....

خیلی عمیقی امیگوی سبز. و آرامش بخشی. 

همیشه دوست دارم کتابا یا فیلمای مبهم بخونم و ببینم. بعدش نفهمم. بعدش دوباره از اول بخونم و ببینم. دوست دارم گیج بشم بعدش بفهمم و متعجب بشم. ولی توی آدما تا حالا همچین کسی رو ندیدم. تو اولینی.

پاسخ:
ممنون از خوب خواندنت.
عمیق..
مبهم..
می دانی چرا مبهم و عمیق هستند بعضی اثار..
چون خالق خودشان را روایت می کنند..
یعنی خالق از وجود خودش اثری را می تابند.
رک و پوست کنده همین می شود:انعکاس درون.

دیگر هر اثر می شود متمایز از دیگری..

به نظرت چه چیزی داری که هیچ کس در دنیا ان را ندارد و فقط تو از وجودش اگاهی؟
معلوم است،خودت.وجود خودت!

نقطه سر خط.

این پست یه جوری بود که خیلی به دل نشست. نمیدونم. یه جورایی خیلی سبز بود. با اجازه پیوندش میکنم

پاسخ:
سایه ای در جوانی...
دل"ت خوب می خواند پس...

نقطه.

 ولی می داند که باید زندگی کرد.

می داند و نقطه سبز سناریو را نیز هم بر سر کم نشدن این غمِ از سر دانستن.

 

 

پاسخ:
همین دانستن هاست...
که نقطه سر خط.

متن‌هات پر از حس هستن. از ابتدا که می‌خونی تقریباً تمام حس‌ها رو تجربه می‌کنی.

چندتا جمله طلایی هم داشتی واقعاً لذت بردم. دمت گرم و قلمت مانا.

پاسخ:
کائوناشی!
خوش برگشتی.
تشکر برای خوب خواندت.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی