روزی روزگاری سبز
تصمیم گرفت برود بیرون.
همین.ساده.
پسرک و دخترک دوچرخه سواری می کردند..
البته که پسرک سه چرخه داشت..
نوشته شده بود در جایی:
با مادرت درست برخورد کن فمینیسم پیشکش!
بگذریم.
دخترک سرعت رفت و افتاد و زخمی شد...
مادرش هم خیلی دور بود..
دخترک زد زیر گریه.
مادرش بلند گفت:بیا،بلند شو!
20 ثانیه بعد با اشک هایی که می ریخت،بلند شد،دوچرخه را هم بلند کرد و با دست زخمی به پیش رفت...
اینجا کسی ناز کسی را نمی کشد!
حومه ی شهر بود،خلوت و بنفش و ارام.
_راستی!
_پسرک نزدیک نشد.
______________________________________
وقتی که چند عکس گرفت_از یک پیرمرد،از پسری پشت به خورشید و درخت،از خانم چادری نزدیک به کانکس،از کارگر_دوربین گرم کرد یا هرچیزی،عکس ها هم پرید.
ولی به این فکر کردی که عکس نبرد با زمان است،فکر کردی؟
_نه،همان متوقف سازی زمان.
_عجیب است.
نمی دانم،شاید.
_____________________________________
او ناامید بود،ناراحت،افسرده،غم رخنه کرده بود در وجودش...
_خودش را کشت؟
نه.
_پس؟
زندگی کرد.
و هنوز زندگی می کند.
_هنوز غمگین است؟
فکر نکنم،نمی دانم.
ولی می داند که باید زندگی کرد.
____________________________________
زیاد حرف جالبی نبود.
شاید فکر کنم اشتباه می گویم.
شاید درست نباشد.
ولی چه چیزی زیبا تر از دوست داشتن...
_تو هم دلت خوشه!
_ول کن بابا،فیلم زیاد دیدی،یا داستان زیاد خوندی؟
__نه،اهنگی زیاد گوش دادی.
____نه،از تنهایی خوشش میاد انگار..
اره همه ی این ها..
اوج صمیمیت،اشتراک تنهایی هاست.
___________________________________
می دانی رفیق
نهایت صمیمیت این است...
که تنهایی خود را با دیگری قسمت کنی.
و او نیز هم.
_شاید
نه شاید نه،واقعا حق با تو هست
__________________________________
_سر تا پا شعار
مثل دریای خزر
__________________________________
سبز مثل اغوش
بنفش مثل بودن.
_________________________________
گفتم ناامیدم
ناراحتم.
نمی دانم شاید افسرده هستم.
خیلی امیدوار..
گفت:سبز گردویی،زندگی کن و همین.
تنهایی را دوست می داری،کافی نیست!
تصنع بی پرده ی دیگران را با وجود خودت مقایسه نکن.
________________________________
سبز نیستی ای دوست؟
هر رنگی می خواهی باش.
فقط نشود،انعکاس رنگ تو وهمی در اوهام..
.
متنی که راجب پسرک و دخترک نوشته بودید منو یاد یه موزیک ویدیو از ملانی مارتنیز انداخت ...