خالی تصنع.
لطفا دوربین را زنده نگه دار.خنگول عزیز و باهوش لطفا عکس هایی که گرفتی را چاپ کن.چاپ هم تا چاپ داریم.مثلا سیلک و یا لابراتوار و یا گلاسه.من ارشیو را با گلاسه چاپ می کنم.لابرتوار،چاپش بوی عکس های البومی را می دهد.می دانی کدام بو را می گویم.قطعا.تو همچنان خوب است باید بیای و ببینی. نمیدانم حیاط بوده ای یا نه. جوری ساخته شدند که باغچه پایین تر از ایوان قرار دارد.حیاط مادربزرگ من هم همانطور است.مثل تو. زنده ترین درختان انار و توت را دارد که شاخه ی دوستی بهم داده اند و همیشه گربه ای لوس را پذیرا هستند. دلم نارنج می خواهد و فکر می کنم ای کاش یک تو بیشتر بود.من وقتی دلش برای ما تنگ میشد میرفت زیر درخت،و زار گریه میکرد. اصلا به یاد نمیاورم که چرا از دخترک همبازی انقدر دلزده و عصبانی بودم. ولی دستت را گرفتم و کشان کشان بردم پایین باغچه. سرت که گرم شد اناری چیدم و به ایوان رفتم، به شوخی پرت کردم سمت کله ی تو و بله. خورد به هدف. همه ی این حرف ها را زدم که بگویم خاموش نشو یا کاری نکن که با نوازشی پایین باغچه رهایت کنم و بروم از ایوان گنده ترین انار را بر سرت پرت کنم چنان که دنیا جلوی چشمت تیره و بنفش شود. شاید هم کتاب قطور اشعار ان پیری را پرت کنم.بعدش میرم زیر درخت توت، کنار گربه گریه میکنم.دلم می خواهد تسلیم شوم به طغیان.به تو و من و هرچه هست.اصلا می روم موزه.لطفا مرا پیدا کن.خودکار بنفش گرفتم که بنویسمت.روی دست،تو.باشد.بیا.می ایم.می رویم موزه.می دانی کدام موزه را می گویم؟هماهنگ می شویم.حالا دلم نارنج می خواهد و فکر می کنم یک پنجره بیشتر برای ما.(عکس اره،تو.بگیر.)