روبان
دوشنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۰۲ ب.ظ
اینه شدی؟بودم.مقدمه ی یک کتاب را بردار و پرت کن. من را بگیر و پرت کن.غم نیست. جمع هایم را زده ام.ساعت ها را، جریانها و تو... زر شنیدن که اش کشک خالته. بخوری پاته. نخوری پرتقال تو کله. واقعیت محض این است که اگر از دستم بر می امد تمام من ها را حذف میکردم تا فقط تو بماند. تو که بله ولی خب باز هم تو و کلا برای هر چیز دیگر در دنیا صدق میکند. رفتم بنفشی به موهایم وصل کردم. گفتم حالا که قرار است به جای تابش، بارش باشد، یادم نرود. گفتم یادم نرود.یادت نروم.خب امده ام که بشکنم.احمق تر از این می شوی،اره.گم شو بچه خوشکل!
۰۲/۱۱/۰۹