بوی بلوغ در بیداری

شاید اخرین بار که کریپ را گوش دادم همان موقع بود که با پدربزرگم بودم.می گفت:کمرش ببرد! با یورک بود.وقتی که رسیدم اول رفتم سمت تشک ها.همه را گذاشته بودند در حیاط.چه فضایی شده بود.نخوابیدم.فقط نرفتم.بعد ها که دیدمش می گفت در قبرستان با کسانی که بچه هایشان را از دست داده بودند اشنا شدیم.یک انجمنی داشتند انگار برای خودشان.انجمن ثبت نشده ای چیزی.فقط لازمه ی ان همین بود:بچه ی مرده.وقتی به خودم می ایم واقعا ناراحت می شوم و وقتی هم که نمی ایم بیشتر از قبل محو.ولی تو که مرا خوب خفه می کنی،پس بیا برویم.می گفت که اره،من تسلیم سرنوشتم.اخر مگر گزینه ی دیگری بود که صدایش را در نیاورده بودی!؟زر نزن احمق و تازه به بلوغ رسیده.خنگول.باشد سوسک مهربان!

گفتم حالا که نرفتم ولی خب شاید هم بروم.این ها حال ادم را می گیرد.باید بروم باجه و پول ها را واریز کنم.پول های این و ان.پسر خیلی سخت است.بگذار کمی بیشتر محو شوی و بیشتر این و ان را بکشی حساب دستت می اید.حالت شاید به هم نریزد.رفتم بیرون.سلام.سلام.خوبی؟چه خبر؟زر نزن گاله را ببند بگو چه می خواهی.نگاهم کرد و گفت بی ناموس اینطور حرف نزن! گفتم باید بروم تا جایی.قرار دارم.مثل سوسک دنبال کار می گردم.شاید این بار گرفت.جدی؟اره احتمالا قبولم کنند.تو یه اشغالی.یادت نرود.همیشه به یاد داشته باش.

شاید گفتم و شاید نگفتم.نمی دانم.خودم هم خسته هستم.همیشه خوابم.روزی بیست و انقدر و انقدر تر خوابیده ام.بگذار تکلیفت مشخص شود با خودت بعد زر بزن.بعد بیا سمتم.چرا بیایم؟حوصله ندارم.خودت بیا.اگر هم امدی یک کرانچی برایم بیاور.از این تند ها.خب؟هستی؟به درک اگر نیستی.فکر کردی برای من مهم است؟نه که نه.حالا گمشو.ببخشید.تو که می دانی من همچین اهمیت نمی دهم به این داستان ها!به چی اهمیت می دهی؟ها؟می شود بگویی چی برایت مهم است؟حالم را به هم می زنی بس کن!نگاهم کرد و گفت:یعنی میشه تو هم درست شی؟یعنی میشه خدا کمک کنه به تو؟خدایا...

چی باید بگویم؟من که حرفی ندارم.می خواهم بروم بخوابم.حالا لطفا لامپ را خاموش کن.مثل یک وحشی تموم عیار رفتار کردی و باز هم انتظار تزریق می کنی.بجه ها می گویند اره دختر بیا گل می اوریم و این حرف ها و هم با چشم هایم زر نزن پست می کنم و می گویم می خواهم بخوابم.پس می خوابم.پس زر می زنم و حال خودم ار بیشتر می گیرم.باشد مامان.ببخشید مامان.