استوک
پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۱۶ ب.ظ
از هرکس بدت بیاید من سمتش می روم.اشغالم.خسته نباشید. گفت بیست و دو. پیراهنم را زدم بالا. گفتم مگر این.واقعا مسخره نیست.گفتم بیکار شدی زنگ بزن. گفت تا عید درگیرم و بابد گزارش ها رو تحویل خبرگزاری بدم.چیکار کنم؟!؟ گفت اتفاقا دبیری خونده و دوره ی تعمیر چاپگر هم رفته. اره تدبیر داشته. نه مثل بعضیا. خب چی میگی حالا؟!؟ خسته نشدی. امروز نمی خوابم. رفتم صد و بیست کشیدم برای چند تا فقط!! دختر باید فراموش کنی دیگه. باور کن. اصلا انگار عکس چاپ کردن قراره بشه یه کاری که قدیما ادما انجام می دادن. سلام کردم و خندیدم.گفت بهترینش می شود بیست و دو، ممنون. چرا بیست و دو. بس کنید. من فقط بیست و دو باید بدهم به ان کارخانه اجر سازی تا بتوانم بمیرم.
۰۲/۱۲/۰۳