نامه ی برای نیستن.
به خودم می بازم.رنگ می کشم.تنها می تابم.قرینه ی وجودم شده ام.اسمان تنم را به ستایشی دیگر می خوانم.افسانه ی وجودم را تکرار به تکرار به ارامی زمان می بندم.خودم را می بازم.خودم را می خوانم.امروز به زمان و فردا به زمان تر!حالا وقت من است.وقت فریاد این انعکاس.وقت وجود.من به ما نمی بازد.ما از ان من است.تو وجودت برای تو می ماند.من برای من می ماند.این یعنی ما وجود دارد.هرکس انعکاس خودش.من به خود می بازم.تو به خودت.این یعنی هستی.این یعنی تمامیت!
در این غرقابه همه چیز بخار می شود.مسخره نیست فقط مبتذل است.می خواهم بتابم.تو هم بتاب.این وجود باید جایی بالا بگیرد.باید بشود.باید بمیرم.به خودم می میرم. حال من حقیقت زندگانی هستم.یک حقیقت مهجور.به رفتنی دیگر به ماندنی تازه.شهر برای دستان می ماند.دستانم را خاک می کنم و روزی بیشتر کاشته می شوم.حالا می تابم،حالا می تابم!این رنج که سخنی از ان به گوش می رسد یک باید است.من به باید ها می روم.من بایدم.یک باید به همیشه! نشاطی که از ان سخن می بینم یک باید است.من بایدم.من می تابم.من می تابم.من به وجودم،به حقیقت مهجور همیشه می تابم.
نامه ی یک نقاش دیوار در شبی سرد.
با مداد مشکی.
الف.ب
بسیار هنرمند
هنرمند بسیار