تو چه خبر؟
ساعت هفت گفتم می خواهم بخوابم. رفتم هم.ولی خب. حالا نگاهم می رود و می اید. نفس کشیدن هم سخت شده. سرما افتاده روی تنم. یک روز بعد از حمام رفتم بیرون و ان هم کجا؟!؟ یک جای سرد. یک جای سرد تر. حالا بدنم می گوید جرعت داری وایسا. این به کنار از هشتاد کیلومتر هم که بگذریم اموزش و دم و دستگاه دانشگاه جفت سرویس بهداشتی، یعنی بوی گندش حال ادم را می گیرد. حساب کن چقدر ادم مشغول کار هستند در ان بخش. همه در ها هم بسته. پر از پنجره ولی باز هم.. گندش بزنند. گذرم خورد که باید می خورد و این همه ماندم گفتند کار ما نیست:برو پیش مدیر گروه. وقت بدهید.وقت بدهید. نمی توانم پول ان ترم نرفته را هم بکوبانم روی تنم. بس کنید. بس کن خودت. برگشتم. ببخشید مامان.
دلم از زندان سکندر گرفت. خب بعدش چی شد؟ بابا می گغت نگاش کن اگر وسط درگیری ها نبود وضعش بهتر بود. بعد مامانش گفت حالا ما که نبود چی از اب دراومد. گفت ما که تسلیمیم.باختیم و اب برد هرچه بود به اون. یعنی چی؟ اون که باید بگیره می گیره. ببخشید. حالت چند تا از خودت به هم می خورد؟چند تا؟ چرا وحشی می شوی.بیا راحت بمیر یا حداقل بخواب.
طبیعیه
حالت از طبیعی بهم نخوره