به جای فیل در شکم.
با اینکه حالم این طرف و ان طرف شده و یک افت هم زده ام که نگو.شاید یک سوختگی است.حتی نگاهش هم نکردم.حوصله ندارم.قبلا ها که قبلا بود حتما اگر افتی می زدم می رفتم نگاهش می کردم.یک حس عجیبی می داد.انگار نوک مدادی می افتد.نمی شکند ها!می افتد.می دانی اگر فردا زنده ماندم و اخرالزمان نشد حتما یک شانی مهمان خودم می کنم.حتما.شاید هم یک کرانچی.نه.احتمالا شانی.تا حالا شده از خودت چیزی به یاد بیاوری؟دوباره دقت کن!از خودت.یک چیز مبهم است.حتی پیدا نمی شود.
حالا فکر می کنم خیلی گذشته ها.ولی اصلا.اگر یک روز دیدمت حتما متوجه می شوی چند چندم.شک نکن خوشتیپ.با اینکه بدنم پف کرده و ...نه.صورتم پف کرده و ورم به ورم می لغزم،باز هم یم خواهم چیزی بگویم.زر بزنم.این روز ها باید به خودت بگویی تو احمق.یا حداقل احمقی.می دانی مشکل احمق چیست؟اینکه نمی داند مشکلش کجای کار است؟نه احمق جان.مسئله حتی این هم نیست.مشکل احمق این است که هست.یعنی مثل اشغال گفتن است.اشغال گفتن به خودت.یک تبرئه کردن ادم است.از چیزی که خودش می داند هست و هست تر.
پوستش کنده شده.نزدیک ناخن.برق می زند.مثل ان چیزی که در ذهنم است.دقیقا مثل ان.اصلا دوست دارم در مورد همان صحبت کنم.برای من چی بهتر از ان است.خیلی هم خوب است.ان را دوست دارم.تو هم دوست داری.من که لحظه شماری می کنم برای ان.تو هم همینطور.یک روز بیشتر به ان نزدیک می شویم.یک روز با لمس و ادامه یافتن ان را درمی یابیم.از ان بیشتر می گویم.با تمام وجود.ان و ان و ان.ان را دوست دارم.تو هم خواهان انی.خلاصه که پوستم کنده شده.نزدیک ناخنم.یک افت زده ام و حالا فکر می کنم خیلی گذشته.
لطفا برو دانشگاه.می دانم اگر بروی سمت اموزش چند واحد می دهند و اوضاع بهتر می شود.خواهش می کنم دست رد نزن و گند هم نزن به زندگیت.جوابم نده.بعد با کاری که می کنی نشانم بده.با رفتنت.می خواهم بخوابم.با اینکه دیروقت است ولی شب نیست.شب نیست.شاید واقعا نیست.نمی دانم چند چندم؟نه می دانم.حالا بعید است که حالم را بخوانم و یا حتی بنویسم که سلام من هستم.خودم هم متوجه نیستم.به قول بابات ما باختیم.باختیم.قدم می زد و می دانستم که قدم می زد.تا حالا از لوپ قدم ها روی موکت چیزی دیدی؟
مادرم نگاهم کرد و گفت فقط چون دوست داری اینطور حرف می زنی.یک تصمیم احساسی مسخره.همین و همین.پس.اسم اون لعنتی رو نیار.ببخشید.چی؟می ترسم.جدی می ترسم.نمی شود با کسی صحبت کنم.بلدم ها.کسی نیست که انطور بگویم.می ترسم.حتی یادم نیست چی گفتی!؟مسخره نیست؟مسخره منم.هرجا مشکلی باشه رد و پای پدر و مادر هم هست.نه نبود مامان!واقعا داری چیکار می کنی؟می دونستی اگر فیل تو شکم اون مار نبود،چی بود؟من دیدم.دو زن.یکی سرش پایین و دست ها روی زانو،دیگری گلی در دست دارد و به او خواهد داد.
.
عالیه که سیال مینویسی و از نوشتههات چیزی سر در نمیاریم