به زردی تن،ابی ترین نگاه.
پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۱۳ ب.ظ
شروع کردم به خراب کردن.اجر های را پرت می دادم.تمام شد.همه چیز.حالا بیرونم.به اخر شهر رسیدم.به اخر یک جایی دور.هرچه اجر و سنگ و گچ بود در گونی گذاشته بودم.گونی زرد و ابی.زرد کوچک تر بود و ابی بزرگ.گونی ها را خالی کردم.خاکی شدم.برگشتم.یکی دو اجر مانده بود.شروع کردم به خرد کردن.ریز شد.ریز ریز و بدون تیکه های بزرگ.اجر دوم را هم خرد کردم.نصف بود البته.یک نصف،کمی کمتر.دو تا را ریختم در لیوان.کشیدم بالا.کشیده شدن پودری تیز روی گلویم چشم هایم را خشک کرده بود.عجیب بود.عجیب تازه.اب خوردم.اب لوله.الان حسی ندارم.زود گذشت.برگشتم.دویدم.برگشتم.رسیدم.خرده اجر ها را پودر کردم.همه را نه،ولی خب.پنج یا شش لیوان پودر اجر خوردم تا یادم بماند خرابه،می ماند.
۰۳/۰۱/۰۲