برای من که در چرخۀ بعدی، فنجان می شدم، کمی چای ریخته بود
پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۱۵ ب.ظ
نتوانستم بروم.نشد.همه ی این ها بهانه های کوچکی هستند.جواب ترس بود.جرعت نکردم.همین.فکر می کردم اخر سمت تو میایم.نیامدم.نشد.نتوانستم.حالا دیر هم نشده.فقط من نیستم.نیستم.جدی.رفته ام.به یک عکس خیره می شوم.یک استخوان روی سیم برق.بوی کهنه می دهد.خودم را در عکس تمام می کنم و الکی فکر می کنم.روی تو شعر می نویسم و ادامه می دهم تا برسم.برسم به یک جایی.چشمت را نگه می دارم.روی چشمت.حالا نزدیک تو شده ام و خیره تر از همیشه تمام می شوم.نگاهت نمی کنم.نگاهت می کنم.تو.تو.از خودت بگو.لطفا یک روز بیا مرا در اغوش بگیر.برای من هم که شده.منی که در چرخۀ بعدی، فنجان می شوم و برایم چای می ریزند.
۰۳/۰۱/۰۲
نخواستی؟