نوشتن روی تن و فراموش کردن نقش ایوان.
از خواب بیدار می شوم.بیدارم می کند.بیدارش می شوم.نگاه کن.خیره شو به دستانم.اگر بگیریشان..اگر نزدیکم شوی حسش می کنی.پر از کلمه.پر از جمله.خالی از یک جاده و پر از مسیر.نگاه کن.دستانم را روی چیزی می کشم.روی دیوار.دیوار را می بینی؟پر شده از کلمه های جمله ای.جمله های کلمه ای.مثل یک ملودی تعریف ناپذیر که متن های مختلف روی ان خوانده شده.مثل دست های بریده و خاک شده در باغچه،دستی جوانه زد؟شاید.احتمالا شایدی قوی.بیدارم می کند.به خوابم می برد.همراهم است.کسی شاید این اطراف مرا بشناسد.اما نزدیک نه.مهم نیست که صدایم بسته شده.حالا فقط دنبال یک نفس کشیدن هستم.یک نفس کشیدن و دو نفس کشیدن.بیدارم می کند.بیدارش می شوم.به یک نوشتن سراغم می اید.به دو نوشتن.برای چند کلمه می خوابم و برای چند کلمه بیدارم می شود.از تخت مرا می کشد.دست هایم را روی یک تن می کشم.چیزی باقی می ماند.چیزی به نام من.به نوشته شاید.نوشته هایی روی یک تن.
جایی دیگر.شاید وسط خانه و یا زیر میز.جایی که جا نشوم خوابم می رود.این ادم های ترسو هم گاهی کار های وحشتناکی می کنند.اصلا تمام کار های عجیب از این ترسو ها برامده.ترسو های همیشه.با خودم فکر نمی کنم ولی می گویم اصلا مگر من جز ترس چی دارم؟چهار تا بدون توضیح اضافه بگو.فکر کنم یک ترسو بی حیا و یا یک ترسوی گس تر از همیشه جوابم باشد.اصلا یک بهانه ی مخصوص خودم که هنوز تمام نشده:سلام.بیا می خواهم مجموعه هایم را نشانت بدهم".باور می کنم که نمیاید.اما یقین دارم که نمی گویم.هرچیزی را که باور نکنم قبل تر از ان یقین به چیزی پیدا کرده ام که باید انجام می دادم.به تو باید یقین را انجام داده باشم
این معادله جایی کارش تمام می شود.چند مجهوله ها را بلدم.حالا گیر یک معادله ی ساده افتاده ام.یک معادله ی درجه سه و تک مجهوله،خنده به دار است.یک فرمولی می رود و می اید.یک راه حل پایه که فراموش کرده ام.یک چیدمانی تازه.یک پاس شدن ریاضی.نمی دانم شاید جایی میان پرت شدن بیرون از کلاس یا رفتن به دفتر مدیر.شاید جایی میان رفتن به کلاس اشتباهی در دانشگاه.کلاسو اشتباه اومدی.قبلی دیفرانسیل بود".حالا پله ها را حفظ شده ام.داستانی به پله ها،داستانی تقدیم به پله ها می شوم.می روم و می بندم.دنبال یک جواب هم نیستم.دنبالش نمی روم،نمی خواهم دیگر.مهم نیست.درگیر حل کردن هستم.همین.یک مسیر پر از کاغذ های باطله.پر از من.
رایدیوسری ادم را به جا هایی می برد که خودش قبول ندارد.شاید زمستانی در مدرسه راهنمایی،شاید دبیرستانی در اخر شهر و یک چند ترک یارویی با فامیل صورتی.یک خامی تمام.نگاه به خودت کن،نگاه به اینه ای که نمی شکند.یک اینه و یک خیره شدن به برهنگی.نگاهم می کنی؟من که بله.جوابم همیشه بله بوده.از این بله های فرمالیته نه.از ان ها که بوی قول دادن می دهند.یکی از همین قول های کودکی که هنوز در فکرت می اید و می رود.گاهی هم می زند به چشمم و می گویم کاش بدقول بودم و کاش این کاش ها را از بالای درخت زیتون پرت می دادم در باغچه،مثل تمام تخم های کوکوهایی که شکستند.خانه از پای بست ویران است شازده؟تو پاسخی و من هرچه می گفتند می توانستم باشم جز انچه هستم.