سوزاندن گلو برای خاموشی
چند کلمه.چند خط.به کسی که مرا میان وجودش گم می کند.امروز حالم خوب نیست.شاید از همین حرف های به همیشه کوتاه بزند.ولی نیست.امروز فکر می کنم تصویر خود را شکسته ام.امروز فرق کرده ام.شاید اگر می توانستم بیشتر زر بزنم حتما سمت تو می امدم و می گفتم نگاه کن!نگاه کن!روی چمن بشین!راه برو!نفس بکش!یک اهنگ بخوان.اب بخور.زندگی زیباست.اگر هم قبول نداری پس خودت را راضی کن.فکر کنم با صحبت درمورد زنگ موبایل باید این ناداستان،داستان ترین روایت را تمام کنم.دشت گریان.هیچوقت هم جواب نمی دهم.خوب اهنگ را گوش می دهم.بعد که از دست رفت.تماس می گیرم.تو واقعا می فهمی؟تو واقعا کی هستی؟سلام من نزدیکم.یک دور همیشه به تابیدن.یک انعکاس.دو انعکاس و بیشتر از همیشه تمدن زیر پا هایم.صدای مرا می شنوی؟می توانم شعر بخوانم.یا یک داستان کوتاه.با من حرف بزن.من مثل یک ادم ساده حرف هایی می زنم کوچک تر از نامه
خب چرا از اول خودت زنگ نمیزنی😀