یک عدد فرضی خالی.
پدر متاسفم.متاسفم.ببخشید.می دانم کافی نیست و می دانم هیچوقت قرار نیست به تو بگویم.می دانم جبران نمی کنم.می دانم انطور که باید نبودم.ببخشید.متاسفم.حالا که شب شده و خانه صدایی بیشتر از جریان برق نیست،هست.نیست.هستی؟یکبار از یک نفر عکس گرفتم و گفت حذفش کن.حذف نکردم.رم را دراوردم.به من فرصت داد تا حذف کنم.حذف نکردم.دو ساعت توضیح دادم که هی خاطره می شود.گوش نداد.دوربین را در گاوصندوق گذاشت و با افتخار می گفت که من کله خراب تر از این حرف ها هستم و فلان.تسلیم شدم.رم را دادم.حذف.بله.حذف.اما به جای ان عکس تمام عکس ها را حذف کرد.زدم بیرون.داد زدم.زر زدم.رفتم و اهنگ گوش دادم با صدای بلند و باز هم داد زدم.شاید روی خودم.مادرم.پدرم؟یادم نیست.احمق تر این حرف ها هستم که به یاد بیارم.مادر متاسفم برای بودنم.برای همین کسی که هستم.چقدر کلیشه،نه؟این کلیشه هم اینجا جواب می دهد.اصلا همیشه جواب می دهد.شاید سیصد و بیست و چهار عکس.اره همین عدد الکی و ساختگی.مهم نیست.اگر بدترین عکس ها هم بودند دیگر تکرار نمی شوند و اگر به اندازه ی همان عدد عمر کنم.عکس ها ساخته نمی شوند.بله.سلام.خالی هستم.حقیر و کوچک.عکس هایم رفتند و من یک غم بجهگانه برای خودم کنار زده ام.غمی که اگر بالغ بود،سرش را پایین می گذاشت و می رفت خانه.دیگر نمی امد.دوربین را می فروخت و برای همیشه تبدیل به چیزی می شد که انتظار حکم می کرد.
برای عکسهای رفته تشییع جنازه برگزار میکنیم