0451
دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۵۹ ق.ظ
کامان اند هانت می.اسلیپنیگ ساندلی ویت د لاکر دت شی گیو ایت کلورت ای یور فیست.بس.تزریق این همه صدا بس.می خواهم سرمه بزنم.بیایم پیشت.یک لالایی بخوانم و بعد تو تا بخواهی متوجه چشم هایم بشوی خوابت ببرد.همین را می خواهم.من می دانم،کنی از تو را.هوا سرد است.من پتو ندارم.پنجره باز است.صدای اذان امد.صبح شده و هوا تاریک است.من بیدار ماندم.خوابم نبرد.کنار تو فقط خواستم بمانم.بیدار.خواب؟با نان گرم و تن سرد.
۰۳/۰۸/۲۱