0439
احتمالا میراث است دیگر. گذشتگان را می گویم.این روز ها.این همیشه روز ها.تمام وقت.گریه نمیکنم.فقط از چشم هایم اشک می ریزد.دست خودم نیست.پنهانش نمیکنم.فقط ادامه میدهد.به من می رسد.به من.
احتمالا میراث است.تا کی به اشک میرود؟می خواهم باورش نکنم.می خواهم نبینمش.می خواهم بندازم دور.اما اینطور نیست.اخرش می فهممش.اخرش دلم برایش می لرزد یا بهتر است بگویم لرزه می اندازد.میراث کدام زمانزدگیست.این همه اشک از کدام چشم؟کدام ال بلورینگ اینتو وان؟
اشک میریزد.من نیست. من اینجا نیست.من رفته.لطفا در را ببندید.لطفا فراموش کنید.لطفا خودتان را گول بزنید.لطفا به خودتان بگویید خنگول.لطفا از همان جا که امده اید راهتان را بگیرید و پرت بدهید.لطفا از دستمن ناراحت شو.عصبانی شو از من بیزار شو که فراموش شود.لطفا مرا در ظرف ها جا بده در کنار چنگال های شکسته.مرا کنار این ادویه های خاک خورده دور بریز.در را ببند.بگو شب بخیر.صبح زود بیدار شو و چشم هایت را در اینه جا بزار.صبح از خواب بیدار بمان.صبح از ایستگاه بعدی تمام شو.صبح یادی از پیام های نرسیده بگیر.صبح از من فراموش شو و خودت را در این قطره های شور دور بریز.چه کار میشود کرد؟هیچ.به هر حال همهچیز اتفاق افتاده و حالا زمان اتفاق نیافتادن چیز هاست.
..