یک چای برایم کنار بزن تا تمام شدنم را مهمانت کنم.
تمام کلماتم را تمام کردم.
پل این سمت را به ان سمت وصل می کرد
حالا حرکت هایش بیشتر می شود. سرعتش بیشتر. جاده پر از درخت است. پر از تپه های پشت پرده. رد می شوم.صدای تمام این رفتن را به گوش می کشم. یک دست دادن.
پس فکر نمی کنم
زندگی هیچوقت هم درباره ی جریان نبود.
امروز دیگر تمام شد
حتی یادم نیست تپه ها چه شکلی بودند.
سحر.افق.مجموعه.ابلق
ساده.است.من.امده؟