.

۲۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روایت» ثبت شده است

بچه ها به موسیقی گوش می دادند و قبل از طلوع یا بعدش بیدار شده بودم.ظرف ها را شستم،بی سر و صدا.بعضی ها اذیت می کنند.خیلی حال ادم را می گیرند.ولی باز هم ان ها را تمیز می کنم.جلا می دهم.ظرف ها را می گویم.از دست بعضی از ان ها کلافه می شوم.ولی کارم را انجام می دهم.یعنی دلگیر نمی شوم.تمیزشان می کنم.پاکیزه می شوند معصومِ معصوم.یک باد خنک امد،سنگین بود.پنجره های اشپزخانه را محکم باز کرد.پوق!هرچه ان جا بود را انداخت پایین.زیره و نان خشک و یک استکان قدیمی که نمی دانم ان جا چه کار می کرد.نصف شد.دقیق.یک شکستن تازه.برای دیگری شدن.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۴۸
... ...

چند بار شنیدم.شنیدم.گوش دادم به تو.اما نه برای یافتن چیزی جدید.گوش دادم.گوش دادم.همیشه گوش می دهم.اصلا بهترین شنونده جهان در این لحظه من هستم.گوش دادم. برای پیدا کردن چیز های جدید نه.برای خواندت.برای دیدنت.نه مثل واژه ها.نه کلمه به کلمه.نه.من به تو گوش دادم.همان شکلی که می شود.گوش دادم برای وجود.خیلی شنیدم. شروع به شنیدن تو با دیداری دیگر.گوش های متمادی به هستی برای تو.دستی کنار گذاشته شده برای تو و قدم زدن روی زمین.شنیدم.شنیدم.سلامی خسته؟نه.تو.برای تو.به تو. خسته هستم.خسته هستم ولی زنده،زنده هستم ولی خسته.خسته ولی زنده،زنده ولی خسته.خسته و زنده.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۲ ، ۲۱:۵۲
... ...

قیچی کجاست؟به نظرت کمد بسته می شود یا نه؟قیچی کجاست مادر؟برای کاری نه ضروری.راستی حالا که امدم برای کاری مهم امدم.جدی؟مهم؟چی مهم تر از تو؟حالا بیا بشین کمی صحبت کنیم.وقتی چراغ را خاموش کردی صدایش را شنیدم.فکر کنم از میز افتاد.شاید در را محکم بستی.من می ترسم.من می ترسم.می دانی.من می ترسم.خوب خوب می ترسم.شاید چون بازنده بودم.یعنی شدم؟نه.شاید کلیشه.شاید اشغال بودن من.یا بعد از پیدا کردن قیچی می توانیم صحبت کنیم،نه؟حالا تا قیچی پیدا شود که ساعت ابستن نمی شود.بس کن و بیا بشین پسر زیبا.حالا که دلفین ها را می شناسی و خنده می شکنی که وقت را بهانه نکن دیگر.بخاری در اسمان چه می گوید وقتی مثل تو می میریم.یادم هست که اولین بار دستم را روی شکم مادرت گذاشتم.می گفت دقت کن.حس کردم.دقیق حس کردم.کدر نبود.ضربه را حس کردم.اولین بوسه ی تو را حس کردم.اولین خوابیدن تو با پسری زیبا را دیدم.چیزی نگفتم.می خواستم خودت پیدا شوی.نه شروع کنند به پیدا کردنت.وقتی که سوختی هم کنارت بودم.وقتی که اتش گرفتی.وقتی که دنبال قیچی بودی.من همیشه کوچک بودم.مثل ما.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۲ ، ۰۰:۰۴
... ...

وقتی که از سستی با اهن زنگ زده ی زیر درخت تکیه داده بودم تمام صحبت شده بود اراده معطوف به قدت.وقتی زمان کدر تر می شد رسیدی به معطوف حیات.وقتی اسپیونوزا تمام شد فقط خیره شدیم.خیره شدیم.امتحان ما شیمی بود.پرنده ها را ببین.احساساتی نباش.تنها چیزی که به تو می گویم همین است.احساساتی نشو.همین که شعر می خوانی یعنی هستی.وقتی این حرف ها به من می افتاد خیلی ساده لوحانه هست که فکر کنی با من بود.نه اصلا.او فقط با خودش صحبت می کرد و می خواست شنیده شود.دلم سیگار می خواهد.یعنی باور کن من بیست نخ تا به حال نکشیده ام.نه اینکه سیگاری باشم و بلاب بلاب بلاب.که داد زدم!.خفه شو.خفه شو!من مسیرم را تغییر نمی دهم.تابلو برای تو خوب است.مستقیم می روم.این همه درخت!من که مادرت نیستم.اگر می خواهی برایت کاپتان بیاورم.اما دست رد زد.حالا که هوا هنوز خوب است بیا برویم بستنی بخوریم.می خواهم سمت ان مغازه کوچک بروم که دختری ان را اداره می کرد.راستی هوا کجا نشسته.

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۲ ، ۱۷:۳۱
... ...

بدن درد ندارم.زیاد نیست.کم هم نمی زند باشد.چشم هایم سوز می زند گاهی.اب سرد روی انگشت می ریزم و  نوازش می کنم.دست هایم کمی بی جان می زنند ولی اینطور نیست.خوابم می برد ولی خوابم می نمی اید و فعلا بیدارم.اتاق خنک است و پتو تا شده روی تخت جا خشک کرده.بدنم درد نمی کند.سخت است.برایم سخت است.خیلی چیز ها فکر کنم.شاید هم نه.سخت است درد های ثانیه ای.شده ام فردی مرکوری در سال اخر زندگی"س.چاق نیستم.گوشت نمی خورم.خیلی کم.یادم نیست اخرین بار

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۳۱
... ...

احتمالا یک پایان خوش می خواهی؟من که اگر انتخاب تو بسته شدن باشد می زنم به کوه و کویر.تو به چی فکر می کنی!.اصلا حاضر نبودی حتی یک قدم جلو تر خودت را راه بدهی.بسته بسته شدی به خودت؟نه نه نه.اصلا اینطور نبود.بسته شدی به بودنت.خودت که سال به سال کم نمی اوری.بس کردی از خودت و تا به تا خسته از اب درامدی.خودت که حاضر نبودی یاد بگیری که نه!اعتراض کنی به خودت.نه اینطور که می گویی نیست.دیگر سست می شویم.همان می شویم.رنگ نمی بازیم.رنگ می شویم.راضی هستیم.عروس خوبی داریم.بس کنیم یا بس کردن را شروع نکنیم.می خواهی قصه بنویسم و چند خط کلیشه ی تازه و گرم برایت انتخاب کنم با صدای بلند بخندی و خوشحال شوی و مور مور!!!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۵۷
... ...

.

چکونه؟چگونه باید به تو گفت؟

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۳۶
... ...

یه روز دکتر می شم و کار می کنم بعد یه مغازه پفک فروشی می زنم.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰
... ...

بالا تر باید بروم.پارک را هم باید رد کرد.خب از خودت چخبر عزیزم؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۲۷
... ...

یک عمق،دو عمق.رنجک.دانستی وسیع.می دانی می دانی می دانی.می دانم،رفته ی روزگار سهم بودن من.و بنفش تمام امیال با طعم خدا باز در دست تو.عمل کردن دماغ در جیب توسرشتان و اخرین شلوار پارچه در کشوی من.اصلا بدون سلام؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۴۸
... ...