پس پرسشی در کار نباشد.شاید نوشته های که نوشته شدند همیشه قرار بود نوشته شوند و این حرف های تکراری که به نظر سنگین و فلسفی می ایند.راستش را بخواهی در نهایت می خواهم فقط ثابت کرده باشم که دوستت دارم.همین قدر تکراری و بی آرایه.دوست دارم نامه برایت بفرستم.راستش را بخواهی واقعا دوست دارم.چرا که نه.می شود برایت نامه بفرستم.اره،هر کس را که دوست بدارم برایش نامه می فرستم.
دل من می خواهد که به طغیانی تسلیم شود؟واقعا می خواست؟یا می خاد اصلا همیشه؟ حتی نمی دانم نقطه دارد کلمه ی درست یا نه.تکراری خوانی و نوشتن کافی"ست.هوا خوب است بیا برویم قدمی بزنیم.هوا واقعا بی نظیر است.سردرد را از بین می برد.قدرت بدن را چند برابر می کند و این حرف ها.هستی؟
تا حالا رگ"ت باز شده؟حس عجیبی خواهد داشت.قرار بود پرسشی در کار نباشد.واقعا خواهی ماند؟نمی دانی و نمی دانم من شاید که شاید.هوا خیلی خوب بود.هوا بی نظیر است.حداقل اگر نمی توانی قدمی بزنی بیا و نگاهی بیانداز.می خواهی پدرت را بکشم؟یادت هست،واقعا به بنیان خانواده تو اِمریکا تاخت.اره خوب یادمه فیلمش را دوست داشتم خصوصا اون پسره که همش فیلم می گرفت،یادته؟شبیه کی بود؟نه شبیه اون نبود.ولی زیاد دوست نداشتم خیلی گیشه ای بیان شده بود ولی خب..حق بود،یک نقد بی صدای بی پروا.نمی دونم راستش من مثل تو نگاه نمی کنم،من فقط تماشا می کنم.همین.یا دوست دارم یا دوست ندارم.سختش نمی کنم،ساده ی ساده.ولی واقعا دوستش داشت.
اونجا بود که شروع شد:
Suddenly
There’s a shadow hanging over me
واقعا مهم بود؟نمی دونم باز هم نمی دونم و نمی دونم و شاید هم بدونم.