حالا دیگر باید به فکر یک پایان باشم
حالا دیگر باید به فکر یک پایان باشم
یک بارانی می رود و می اید
نمی دانم شاید شش قدم تا پنجره فاصله داشته باشم
الان نزدیک به جدولم.
تمام کلماتم را تمام کردم.
پل این سمت را به ان سمت وصل می کرد
حالا حرکت هایش بیشتر می شود. سرعتش بیشتر. جاده پر از درخت است. پر از تپه های پشت پرده. رد می شوم.صدای تمام این رفتن را به گوش می کشم. یک دست دادن.