یک بارانی می رود و می اید
الان روی صندلی کنار گل و گیاه فروشی نشسته ام
الان روی صندلی کنار گل و گیاه فروشی نشسته ام
خیلی زود از خواب بیدار می شوم.
می گویم سلام.تو
من امروز بغض بود.خیلی مدام. وحشتناک. ترس به ترس. بغض و اشکی که در خیابان تاریک تمام نمی شد. بغض ماندن. اشک هایم کورم کردند. تمام می شوم. مرا بپذیر. این ترس گس به همیشه.
دستم سر می شود. خوابم تمام شده.خون می شوم. کدرم. می ترسم.در خانه دوستم، روی تخت، برعکس کلمات را میبرم. می ترسم.می ترسم.
حالا فقط
خسته بودم.مثل همیشه زیاد راه رفتم
زمان از دستم افتاد.نگاهم کن. دیرم.ترس ترس به تنم. به این من.