.

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۱۵
  • ۰۳/۰۲/۱۵
  • ۰۳/۰۲/۱۴
  • ۰۳/۰۲/۱۴
  • ۰۳/۰۲/۱۳
  • ۰۳/۰۲/۱۳

یک چای برایم کنار بزن تا تمام شدنم را مهمانت کنم.

چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۳۲ ق.ظ

سبزی میدی ببرم؟اینا که واسه برنج چیدم.دوست دارم اینارو.اگه شد برام بچین.باشد.خانه مادربزرگ پر از سبزه است.حتی اگر نبینی.مادربزرگم موهایش نارنجی شده.یک نارنجی تقریبا روشن،تیره.می شود نگاهم کنی؟سراپا هستم.سراپا به هستن.اگر بتوانم امروز را برای تو بندازم پس حتما به سمت تو خواهم امد.حتی یک داستان..نه،یک خاطره برایت تعریف می کنم.اصلا هرچند تا که بخواهی.خاطره ی شماره ی هزار و سی‌صد و بیست و هشت خالی:"وقتی که تازه با اون گروه اشنا شده بودم می رفتم سمت تپه  ها و معمولا یه شانی می خریدم،از همون دکه ی سر راه.خلاصه اهنگارو گوش می دادم و بعد می رفتم سمت خونه.بعضی وقتا درای قوطی شانی رو نگه می داشتم.گفتم یه روز میرم سمت گروهشون و بغلشون می کنم،شانی هم میدم بهشون."می دانی کدام گروه را می گویم،نه؟

هنوز هم باور دارم اگر امروز را کنار بزنم،اگر جادو های قدیمی را به یاد بیاورم برای تو،حتما برای تو می فرستم.این روز را.این ساعت را.این قرن را به تمامیت یک نفر.به تو.اصلا نمی دانم کی هستی.جدی می گویم.برای این پیدا کردن تو و یا حتی شناخت بیشترت حتی تلاشی هم نمی کنم.شک نکن که اینکار را نمی کنم.فقط می دانم،یک یقین خالی مثل خودم.یک شهود گس که به تو می بازد.می دانم پاسخ یک و یا چند سوال تو هستی.خوب است کلا،حس می کنم نزدیک تر شدم.تاریکم اما برای بهتر دیدنت،خالی و مبتذل و بداهه،این من که تمامی ندارد.مهم تر از همه چیز این است که هنوز می ترسم.کاری هم از دست تو و مهم تر از ان من بر نمی اید.گرفته ام.می بینم.شاید ببوسم و بمیرم.دنبال من نیا.خودت می شکنی،من خرابه ام.یک خرابه برای ماندن،به شدنی تمام.مثل یک جادوی قدیمی،مثل نامه زنی ناشناس می مانم وقتی به تو می بازم،رستگار.

می خواهی به تپه گم شویم؟من راحت می بندم.راحت می خوانم و فکر می کنم که تو باید باشی.یعنی معتاد همین افکار هستم و کار دیگری ندارم.شاید بهتر است هیچوقت به تو چیزی نگویم.احتمالا همین است.اصلا قطعا.بله.هیچوقت قرار نیست با تو صحبت کنم.هیچوقت قرار نیست تو را بخوانم  و بمیرم،قرار نیست وقتی یک قطعه را تمرین می کنی از ان با خبر باشم و یا با تو بخوابم.قرار نیست وقتی مریضی محو شدنت را ببینم.قرار نیست بازنده بودنم را داشته باشی.قرار نیست یک اشغال برای تو کنار بزند.خب حالا چی؟حالا چند چندی؟می توانم به تو بگویم سلام.همین.سلام هستیِ تمام.سلام تو که می دانی من وجود دارم،اما چطورش را نه.سلام به تو که هرگز مرا نخواهی تابید.یک سلام خالی.بدون دلهره و غافلگیری،سکوت.این اخرین تشنج من است.این اخرین غافلگیری‌ست.می شنوی؟دلم برای تپه های صبور تنگ شده.خاطره ای دیگر برایت تعریف کنم؟حتما اینکار را می کنم.یک روز به من پیام بده.برایم نامه بنویس.نمی دانم،از من متنفر باش.فقط بیا.بیا سمت من.

از جادو گفتم و جادوگر ماند.شاید می ترسد.احتمالا همین است.من که می ترسم.همین که تمام زندگی‌م شده نوشتن و همیشه هم در اتاق هستم کافی است.خاطره قبلی هزار و سی‌صد و بیست و هشت بود.این یکی می شود دوازده.پس گوش کن.بخوان.راستش خیلی دوست داشتم زمانش برسد تا شروع کنم به تعریف کردن.تو مثل او پیدایت شد.حالا وقت تعریف کردن است.حالا وقت تمام شدن من است.خاطره ی شماره دوازده:وقتی که سمت تپه ها می رفتم و از ان دکه شانی کی گرفتم  و اهنگ گوش می دادم.بله،همانجا.همان موقع ها.چند بار پسری را دیدم با موی بلند و شلواری پارچه ای.اما بخشی که برای چشم اهنگ می خواند تابلو بود.یک تابلوی بزرگ و قرمز.هرکس سمت تپه ها می رفت دنبال گنج بود.یا شاید برای مواد کشیدن می رفت انجا.بعضی ها هم برای یاد گرفتن رانندگی می رفتند.البته فقط بخش اول تپه ها صاف بود و می شد رانندگی کرد و یا دنبال گنج گشت.معمولا بعد از باران سکه ها می زدند بیرون.سکه های ساسانی گران تر بودند.اما پسری با شلوار پارچه و تابلو ی بزرگ قرمز...نه.این خاطره را برای تو کنار می زنم.چون تو بودی که مرا به یاد او انداختی.خود تو.نه.من نیاز داشتم تا تو باشی و این خاطره را برایت تعریف کنم.

پل سفید و بزرگ و زنگ زده.این سمت را به ان سمت وصل می کرد.پل است دیگر.انتظار چه چیزی داری؟پل برای من یعنی رفتن سمت تپه ها.اما باور کن خیلی ها از خیابان عبور می کردند.ان هم جاده ی اصلی که در ان ماشین ها وحشی تر از همیشه بودند.یک روز که داشتم می رفتم برای شانی و اهنگ و گم شدن به تپه ها،از روی پل او را دیدم.با همان تابلوی بزرگ.رفتم.سریع رفتم.دور بود.ولی از بالا نه.هیمن است.از بالا که نگاهی کنی فرق دارد.اما رسیدم.خیلی دور بود.جایی که من می نشستم.ورودی تپه ها بود.یک دیوار خیلی طولانی بود که روی ان می نشستم.وقتی رسیدم و اطرافم چیزی نبود جز تپه.درخت های کوچک و تنها هم می دیدم.اما خیلی کم.زیر پاهایم پر بود از تکه های شکسته ی باستانی.هیچ چیز نگفتم.نگاهش کردم.نگاهم کرد.بدون هیچ حس خاصی.بخشی مهمی را یادم رفت.من شانی گرفته بودم.دو تا.اصلا به همین خاطر رفتم سمتش که شانی را بدهم و او را ببینم.می دانی من تمام ان لحظات را نوشته بودم.لعنتی اشغال گندش بزنند تمام ان نوشته ها...چیزی نمانده.وقتی که خانه‌مان را عوض کردیم پرت داده بود.احتمالا مادربزرگم.چون امده بود کمک.مادرم از این کار ها نمی کند حداقل محض رضای خدا می بیند چی نوشته.سلام.بیا اینو برای تو اوردم.گرفتش.گفت ممنون.در قوطی را در کیفش گذاشت.قدم زد و رفت.همراهش بودم.هیچ چیز نگفت.من هم ساکت بودم.همه جا ساکت بود.از دور صدای چیزی می امد.صدای حرکت بود.صدای جریان داشتن.رسیدیم.به جایی بلند به بلند ترین بخش تپه ها که تا حالا دیده بودم.

زیر پای ما یک نهر خشک بود.پر از گیاه.سبز و قهوه ای و نرم.نشستیم.دوربینش را دراورد.یک لومو بود.لومی ال سی ا.کوچولو بود.یک عکس گرفت و نگاهم کرد:بیا.بتاب.دوست داشتم فقط نگاهش کنم.خیره می شدم.از دید زدنش سیر نمی شدم.عجب چیزی.اصلا نمی توانستم حرف بزنم.فقط خیره می شدم.به معنای واقعی تافته ی جدا بافته بود.دوربین را داد که من عکس بگیرم.همان دوربینی که هنوز با ان عکس می گیرم.افسوس.افسوس و افسوس.که چرا از او عکس نگرفتم.من احمق.تپه های لعنتی و صبور.کاش از تپه عکس نمی گرفتم.چای اماده نشد؟برایم بیاور چون سردم است.خب بعدش؟بعد کجا بود.خستم.چی فکر کردی تو؟کتاب اگزوپری که نیست زندگی کوفتی من بوده.من این خاطره ی پنهان را برای تو کنار زدم.چون تو فکر می کنم دوست‌ت دارم.می شود ادامه بدهی؟نمی توانم.نمی توانم.خسته‌م.می ترسم و خالی و گس‌م.

 

پ.ن:این عکس را خیلی وقت پیش گرفتم.همان جا که می نشستم.با شانی و اهنگ.روی دیوار سیمانی و طولانی که گفتم.دیوار جدا کننده بود.

(عکسی که کنار ان پسر بودم نیست.انجا دور تر از جایی که نشسته ام در این عکس بود.باید مستقیم بروی و بروی تا برسی.).           

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۰۱
... ...

ساما

نظرات  (۲)

شانی چی هست؟

عزیز من گش نباش:(

عیدت هم حسابی مبارک بااینکه از تبریک خوشت نمیاد 🥰

پاسخ:
.

نو روز شد. فقط همین.

پاسخ:
.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی