0409
پتو اورده بودم.تا زده کنار تو افتاده.اما میان تا زدن هایش، حرف هایم جا به جا می شد.سراپا کلمه بودم.اما تو بهتر می دانی که خواب را نمی شود عوض کرد.انقدر صدایم را تکرار کرده بودم که فکر می کردم دیگر کافیست.اما کافی خیلی وقت پیش ها کافی شده بود و نیازی به چیز های دیگر نبود.فقط باید پتو را از دست می دادم تا تو گرمت شود.شاید هم ان را کنار می زدی.کسی نمی داند.من فقط برای بربری بیدار مانده بودم.شاید هم نرفتم و خواب ماندم.کسی نمی داند.شاید نگاهت کردم و چشم هایم را بستم.
بی بی دی با بی دی بوم!
کلماتم را برای شما چیده ام.این جای خواب را هم به شما می دهم تا شما بمانید.اگر اجازه دهید اتاقتان را مرتب خواهم کرد.ظرف ها را که قبل از طلوع افتاب شسته ام.مانده خودتان! تا زدن خودتان.اجازه دهید اوریگامیتان کنم، البته که شما خودتان اوریگامی هستید.
فیلسوف اوریگامی شده