عرضه داشتن با چشم های تیز.
حالا که غم کوچک واژه ها را می شناسی بیا صحبت کنیم.حالا که امده ام،حالا،امده ام.امیدوار به امیدواربودن و امید به امیدی دیگر.حالا امده ام.سلام.امده ام.می توانی بیایی؟اگر خواهش کنم یا چه می دانم اصلا با قول کلوچه چی؟خواهی امد یا....تغییر خواهی کرد؟برای خودت ها!خودت ها.حالا امده ام بنویسم.بنویسم.باز بنویسم.دقت کرده ام.نه خیلی وقت باشد.ولی خیلی خیلی گذشته و من فقط می نویسم.واقعا!جدی می گویم.می نویسم.می نویسم.اره می دانم که هنوز "می ترسم" را به دوش می کشم.امده ام که بگویم.فقط می نویسم.وجود بست به چند واژه.که رساله ها از رنگ باختنشان کم نیست.
حالا که تا اینکه امده ام.خسته که نیستی.ببخشید.سلام.می خواهم حرف بزنیم.می شود صحبت کنیم.ببخشید.احمق.بس.ویرگول و نقطه و چند علامت.بس،نه.امده بودم.اماده بودم.اماده.امده.امده.گوش می دهی؟نیامدم بنویسم.حداقل چند ثانیه.یا شاید امتدادی مدام.گوش می دهی؟می دانم که ارتباط کم و بیش با افرادی دیگر در زندگی پیش رو اجتناب ناپذیر است.می دانم.خیلی چیز ها را که ندانستن دارد.اما تمام حرف من با تا صبح بی جان واژگان،فقط همین است که....راستی.کی برویم؟
حالا که امده ام.واقعا نمی توانی قید بند را بزنی و بیایی قدم بزنیم.واقعا نمی توانی سری به موزه ی خلوت شهرمان بزنی؟کاش.کاش.کاش.این بار می نویسم.که یادم نرود مدام کاش امتداد یافت نه چیز دیگری.کاش و کاش.کاش برای ما و پنجره.رنگ سهراب گرفته به دست و نیمایی فکر کردن.نمی دانم از کجا افتادی.جدی می گویم.فقط شکستن من را هیچ وقت نپذیر.اخر چقدر می توان احمق بود کسی را دوست نداشت.چقدر حماقت برای چشم هایت؟دهان و دو گوش و سینه ی چپت!
حالا که تا اینجا امده ایم،ادامه می دهیم.چه جالب و تکراری.چه تفاوتی این بار روی دست تو نقش خواهد بست.کِی؟قبل از لمس؟.قبل از بند خودت؟می گویم با خودم فقط ها.خودِ خود شب های پر از دیوار،کاش و باز کاش.از همان کاش هایی که باید از ریشه کند.همان مویی که فکر می کنی اگر کندی با دست دیگر کم تر رشد می کند و یا دیگر هرگز نخواهی دیدش.همان مو که حالا دو تار دیگر هم اضافه جویده.کاش و کاش.کاشی که می خواستی شکسته باشی.دقیقا مثل تخم مرغ.اما لکه ی خون را می بینی که می تپد.جوجه،جوجه ان جا رمیده.
حالا که دست تو را نگرفتم.یا تو دست مرا.از همین داستان ها.باور کن.ادم معمولی مثل من.با شلواری معمولی.با یک کیف قهوه ای معمولی.با مو های بلند معمولی.اصلا کوتاه.چه چیزی جز گرفتن دست می خواست.نیاز؟نه!.این ارتباط بنفش.ارتباطی که فقط انان که ترسیدند به ذهن ارزانی داشتند.فقط من.من که نگفتم.نگفتم.باز هم نگفتم.نمی گویم.می دانم.می دانم.نمی گویم.اما تمام حرف من با تا صبح بی جان واژگان،فقط همین است که بپذیر.باور می کنم. که گفتن جملاتی ساده.اصلا کلیشه نیست.کلیشه من هستم. کلیشه تو هستی.کلیشه "ما" نیست.حالا که همه چیز علیه می خواهد باشد.حالا که نمی خواهی باشی.حالا که مرگ به گور خو نمی گیرد.حالا که تا اخر ماه امتحان ها را خواهم افتاد.حالا که مشروط بودن قرمز خود را از روی دست می خوانم.
نمی توانم بنویسم.نمی توانم بنویسم.نمی توانم برایت.برایتان.برایمان بنویسم.نمی توانم.اصلا به درک.چرا بنیوسم.وقتی تمام وجود برای دیدن می خواهد بتپد و برای یک لمس.یک ارتعاش زیر شیار هایی از سرخ.نمی خواهم بنویسم.چون می خواهم لمس کنم.بس!بس!.باور کن.نه!می دانم باور را خیلی وقت هست که در جیب نگه می داری.باور بر اینکه می دانی در وجودت رشد کرده ام.مثل دست در خاک.مثل دست روی سر.روی سر.در بنفش ترینِ رنگ ها.در دخترترینِ پیراهن ها و پسر ترینِ شال ها.
حالا که امده ام.حالا که می نویسم.حالا که قرار است قدم بزنیم.حالا که قرار است بنشینیم،نمی دانم کجا،ولی خب.حالا که همین چیز ها را می دانم.به عنوان معمولی ترین "یک نفر" با پارچه ای ترین حالت تو را می خواهم لمس کنم.با امتدادی به غم تسلا.خودت را که ما خواهد شد.حالا که اینجا نیستی.حالا که اینجا نیستم.حالا که دور تر از دیوار های اجری نیستیم.حالا که خداوندی در دست داریم چطور؟بیا که انعکاس در کیف اورده ام.خودم اصلا!سراپا هستی اینجا هستم.دور ولی.دور.چرا نزدیک نمی شوی؟چرا باز باید شروع کنیم به کاش های سرد.نه.دور که نه.امده ام.یعنی نه.می ایم.وقت داری؟این چه حرفی است.وقت بساز.اصلا بند ها را بکن.بیا فقط می خواهم.می خواهم.می خواهم حالا که نفس می کشم.حالا که وجود داریم.اطمینان که در ساحل زیر صدف ها نمی ماند.کدام نهی؟بیا حالا که امده ام.حالا که امده ایم.حالا که می خواهم صحبت کنم.حالا که می دانم وجود مرا می خواهی نه در انشا.در دستانت.حالا که امده ام.دستانت پذیراست؟