.

آخرین مطالب

با اینکه باران باریدنش گرفته،هوا خلوت است و کمی دیگر می خواهم خوب بخوابم.شاید خوب بخوابم.لامپ را خاموش کن دانی،لطفا.در حال نوشتن است.داستانش را می نویسد.با دوستش صحبت می کند.از حاطراتش در قطار،از ماندن در کنار دختری و هرزه نگاری ممتد ذهنی.دوستش می خندد و هزل را در اغوش می خوانند.بس کنیم فعلا دیگر من می خواهم بخوابم.می خواستم برای تو بنویسم.یعنی خیلی برای تو.واقعا نمی دانی.جدی می گویم.همیشه نمی دانی.حتی ان طرف ها هم نمی دانی.سینه به سینه اقرار تو برای گفتنی دوباره که هیچوقت،هیچوقتِ هیچوقت شاید نمی پذیرد روی مرا گم کرده.ترس کوچک ما که بنیان هستی شده تا کی باید راه پیدا کند روی چهره"ت.یعنی همه ی ما.ترس ایجاد،ترس زمینی مثل خودت،پسر! ترس که زیاد است.من می ترسم.تا دلت بخواهد ها.خب که چی".می خواهی بترسیم؟فرصت زیاد است.تا دلت بخواهد بازی ها دارد.مثل خدایی بزرگ تر از ایه های زمینی به ان خو می گیری.شعرش را می گویی؟همان که راهنمایی حفظش کردی و در کلاس خواندی.ببین وضعیت من همین بوده.تصور کن.با صدای بلند از بر،وجود به وجود،هستی به هستی:ان گاه خورشید سرد شد و برکت...ولی واقعا حالا می دانی دیر نیست.یعنی زود هم که نه.ولی نمی دانم کی پیش خواهد امد.ولی بدان.یعنی می دانم.واقعا می خواهم ان پر رها شده برای ایمان باشم.یعنی بشوم.برای تو که تکراری است.به تو پاسخ است.

امروز داشتم کد می‌زدم و وسط یه حلقه‌، بجای استفاده از break که حلقه رو می‌شکونه و میاد بیرون، از continue استفاده کرده بودم. احمقانه‌ترین اشتباهی که یه برنامه‌نویس می‌تونه مرتکب شه! ولی من مرتکب شدم. چون حواسم نبود. مرتکب شدم و حتی نفهمیدم. بارها خط‌ها رو سان دیدم و با جزئیات دیدم و با تقلا دیدم و با بی‌حوصلگی دیدم و مرور و مرور و مرور. و هر بار پاسخ غلط. الگوهای حلقه‌ی کهنه‌م تکرار می‌شدن و من باید بِرِیک‌و می‌زدم و اما، به جاش ادامه می‌دادم و ادامه. الان چی؟ اگه حواسم پرت شه و دوباره بنویسم continue و هی به ارور بخورم و کلافه شم و سیستمو ببند و برم چی؟ ترس‌. ترس‌های زیاد. ترس‌های غلط. ترس هایِ زیادِ غلط. ترس‌های قدیمی. حلقه‌های ترس‌های زیادِ غلطِ قدیمی. تکرار. چرخش. محور. تداوم و تداوم.این تکرار بی پروا؟خوابم می اید.خوابی راسخ.

 

 

به خواب اهمیت نمی دهم.می خواهم باشم.فعلا فعلا ها دیر نیست.دیر می زند ولی همین جا برای ما می تابد.باور کن پذیرفتم که می گویم.یعنی باید بگویم.باید به باید.کافی"ست بدانی.کافی می شود فقط اگر.باز اگر.بیا همین الان اگر را از پنجره پرت کنیم پایین.کاش و شاید هم که خیلی وقت است،خوب خوب شکستیم.می خواهم خیره شوم و بگویم.ترس هم جواب می دهد.ولی کدام دست ارام می گیرد؟.حالا واقعا نمی دانم که پاسخی در کار خواهد بود یا نه.وهم است دیگر.اصلا ذهن کارش همین است همه چیز را به ارمانی ترین شکل ممکن بچیند.حالا مهم نیست خوب یا بد.اصلا مفهوم معنی ندارد شازده!دنبال چه هستی؟بگذار بگویم فقط اجازه بده خیره شوم و بعد از دوباره نفس کشیدن احتمالا فریاد زمینی،نغمه ی ما خواهد شد.شعر و شعر.حالا نه شر.شعر شده قضیه؟مهم نیست.مهم تو هستی یا ما؟ولی ممنون.من متشکرم.اصلا بلند می شوم فریاد می زنم.ممنون پسر زمینی!،ممنون!.راضی شدی؟.می دانی به نر جماعت که نمی شود تکیه کرد.این طبیعت است دیگر کاریش نمی شود کرد.شوخی می کنی؟طبیعت برای خودش،تو هم برای خودت.ما بخشی از او.نه او بخشی از ما شازده.یا برعکس؟.مهم نمی زند باشد.ولی بگذار دست ادامه یابد.اهمیت معنا رنگ خواهد باخت وقتی به حقیقت نوازش می شوی،شکسته به شکسته.نکته جالبِ اهمیت دادن اینجاست که لزوما تو رو به جواب نمی‌رسونه. و همینش زیباست اصلاً. همین رفتن و هیجانِ هرگز ندونستنِ اینکه به قطعیت، به جواب می‌رسی یا نه.اصلا جواب رنگ می بازد.شک نکن.باور کن یقین تو شکننده ی حلقه های غلط را اگاه خواهد ساخت و حتی اگر همه چیز فراموش شود،اگر ایمان در گلدان هم بماند روزی رشد خواهد کرد.حتی وقتی شکسته باشد.باید حواسم نجوای "لاتخف"ت باشد.بایدی پر سرشت،رها از بال حقیقت،در اسمان،بی وزن.در دریا بی غریق با جریان اب.پر بی قالب.ما به ما.

خوابم می اید.به مرگ فکر می کنم.مرگ زمینی.پس باید بگویم.باید.باید نجوایی بتازد.بیا همه دست روی سینه بگذاریم و حسش کنیم.همه ی تو.همه ی ما.

انس گرفته به حقیقت"ت.

دختری زمینی.

نقطه بدون پروا.

 

۰۲/۰۵/۰۴

نظرات  (۳)

۰۴ مرداد ۰۲ ، ۱۰:۵۸ 𝑵𝒂𝒓𝒔𝒊𝒔 ..

اوع مای گااااااادددد....چقد اهنگه خفن بود ..... ووووو دانی اول که یاد اون فیلمه افتادم ..... و اون شخصیت توی تصویر که تو فیلمت هم حضور داشت .....گرند ماما؟!    

سسساچ واوووو .....عالی 

پاسخ:
چقدر سخت می توان تو را خواند!
__چقد اهنگه...
بله، از بهترین های 60s
۰۴ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۳۴ یاسمن گلی :)

از تو نوشتن کار راحتی نیست ... ! :)

پاسخ:
شاید از "هر کسی" 
۰۷ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۳۰ نرگسِ خالی!

چند بار خوانده باشمش خوب است؟

1- واقعا می خواهم ان پر رها شده برای ایمان باشم. یعنی بشوم. برای تو که تکراری است. به تو پاسخ است.

2- حالا واقعا نمی دانم که پاسخی در کار خواهد بود یا نه. وهم است دیگر. اصلا ذهن کارش همین است همه چیز را به ارمانی ترین شکل ممکن بچیند.

3- .اصلا جواب رنگ می بازد.شک نکن.باور کن یقین تو شکننده ی حلقه های غلط را اگاه خواهد ساخت و حتی اگر همه چیز فراموش شود،اگر ایمان در گلدان هم بماند روزی رشد خواهد کرد.حتی وقتی شکسته باشد.

4- ولی ممنون. من متشکرم. اصلا بلند می شوم فریاد می زنم. ممنون پسر زمینی!،ممنون!.راضی شدی؟

+ راضی شدم. ممنون پسرِ زمینی! ممنون!

نقطه ویرگول. چون این نظر ته ندارد. هنوز ادامه دارد و ادامه اش را بلد نیستم مکتوب کنم. و به گمانم تو بهتر از خیلی ها بدانی این بلد نبودن چه شکلی ست.

پاسخ:
،

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی