.

پیراهنم پاره شد.

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۰۱ ب.ظ

دیگر شاید فکر هایم را نگه ندارم.الکی‌ست. اینطور نیست. نمی دانم. تکرار میکنم. کارم همین است.من اشتباه کردم. تو می توانی اخر اشتباه یک خوب بندازی. من حرفی ندارم. کلمه می کشم روی هم. من ادامه می روم. پیراهنم پاره می شود و ادامه می دهم. روی تصمیم نمی روم. اشتباهم. باخته از باخت.فکر کردی گس تر از این بودن میشود؟ گفتی گس تر از این حرف ها هستم که بنویسم. من میگویم همیشه وقتی می‌روم چیزی با خود نمیبرم. عادتی ست که ریشه در ان دور دور های کودکی ام دارد و خزانش تا به امروز هم بر جای خالی ام برگ می‌ریزاند. می‌روم و تنها بوی موهایم است که ناگزیر با خود حمل میکنم‌. دست هایم از چمدان خاطرات خالیست. طنابی نیست که نگهم دارد. هیچ و پوچ فقط به زمان بیمار میشوم. به زمان میرقصم. به زمان الوده میشوم‌. اما این روز ها مچ خودم را میگیرم که برای مدت کوتاهی از خانه ی پر سر و صدای وظایفم جیم میزنم و سنگ های حیاط خیال را با پای برهنه طی میکنم. انگاه تنم را روی سنگ ها میگذارم. دراز میکشم و تصور میکنم تام سایر هستم. اینجا هیچ اتفاقی نمی‌افتد. همه چیز انگار در یک نقطه، به شانه بالا انداختنی خلاصه شده. اما تا حالا نقطه ات طوفان شده؟ از اینجا میشود زندگی ای را نظاره کرد که سر ریز میشود. بی درنگ، همانطور که یک رود هرگز فکر نمیکند. تو احتمالا در گوشه ای نشسته بودی و محیط اطرافت هم از حضور تو زیبا شده بود. زیبایی کلیشه است؟ محیط اطراف قابل تحمل تر شده. هیچوقت درخشان ترین ستاره نبودی یا یک ستاره ی ارزو ها. اما میدانم، میدانم، میدانم کودکی هست همیشه به تماشای همان. دست خودم نیست. این روز ها زیاد میروم. هربار هم خالی تر از قبل. حالا دوباره از تو میشنوم. از خود مینویسم. تو احتمالا گوش میدادی. احتمالا دوباره با صدایی بلاتکلیف بین شب و روز، تکرارش میکردی. تکرار و تکرار. چنین چیزی در من منعکس میشود و چیزی در من میتابد. تکرارت میکنم. تکرار و تکرار.رادیوی چشم ها را به صبح روشن میکنم. شعر میخواهی بشنوی یا نرخ اغوش؟ از جنایت زن دل داده به واژه در کوچه پس کوچه های شناخت چطور؟ و یا از مردی دچار به فراموشی در کرانه ریاضیات؟ امروز هوا هنوز در هم تنیدگی را نمایش میدهد. مضطرب ها به احتمال زیاد سردشان است‌. دلیل خمیدگی موج ها پیدا شد: پهلو درد. خودم را خم میکنم. صدایی نمیتوانم بسازم. اینی هم که میشنوی، بلند شدن خاک از زمین است. اینی که نمیشنوم هم صدای دستی برای ایستادن است. میشنوی؟ ماهیتش را نمیتوان تغییر داد. دیروز دختری به تخت مثل یخ اب شد. بعد که بلند شد لرزید. ترسید؟ لرزید. شمعدانی صورتی های مختلفی دارد. گفتن از شمعدانی چندان سخت نیست. این را میتوان به سادگی بر خط نوشت و بر رادیو خواند. درباره ی یک دختر چه میشد گفت. اگر لمس کنی میبینی که مثل یک جمله، کلمات اخرش غبار الود و سپس محو میشوند. امار ها چیزی نشان نمیدهند. از جمله تعداد بار هایی که یک فرد کلمات را مزخرف نامیده است. مزخرف کیلویی چند است اقا؟ شایعه شده است که این روز ها از غریبگی به شناخت نمیرسند. بلکه از شناخت به غریبگی میروند. خطر وارونگی در لبه های خیال. از کامل و ناقص شدن ماه بگویم. سطرها از صدا هم حتی خالی تر شدند. از یاد برده ام شمایل ماه را. این دور و بر ها ادم بزرگ ها مشغول بحث های سیگاری اند و بچه ها نگران خریدن خانه. ماهی در اب، ابر در سفر و تابستان در درد است. خورشید را معطل نکن. برو و بگذار بر تو ببارد. شاید رنگ های حقیقی ات را ببینیم. مثل روشن شدن چشم ها زیر نور.نگاهم کن. نگاهم کن. من هستم. 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۳۱
... ...

روایت

نظرات  (۱)

چرا گشت ارشاد تو رو به جرم پوشیدن لباس پاره نگرفت؟

پاسخ:
چون شبیه بی‌خانمان‌ها بودم. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی