برایم وصله بزنید،لطفا.
بالشتی که دارم زرشکیست.نمی دانم چند سال سن دارد.فقط رنگش را می شناسم و وجودش را.از خانه مادربزرگ امده.من نیاوردمش.مطمئن هستم.دیشب سرم را روی همین بالشت گذاشتم.صبح که بیدار شدم چشم هایم پف کرده بودند.ربطی به بالشت نداشت.فقط خواستم بگویم.حالا اتاق نور کافی یا حداقل نور کافی را برای دیدن دارد.بالشت زرشکی کوچکم.امروز می توانم تا وقتی که دست هایم جان داشته باشند از بالشت صحبت کنم.فقط جای یک حرف خالیست.یک حرف که خودم هم نمی دانم چیست.یعنی مطمئمن نیستم.
بالشتی که دارم قدیمیست.نرم است.جنسش اشناست.در خانه مادربزرگ دیده ام.لمس کرده ام.حالا چطور؟کدام مادربزرگ را می توانی در جیبت نگه داری؟دنبال باغچه می گردم.دنبال باغ پشت خانه.حرف هایم را مرتب تکرار می کنم تا نزدیک بالشت بمانم.تکان نمی خورم.سرم پایین تر از همیشه می افتد و راهم تازه تر از قبل ادامه پیدا می کند.به خودت می روی.نگاه می کنی و شب شده.بالشت روی تخت است.من دورم.می رسم.در راهم.کسی سر نبش نشسته و نگاهت می کند و می گوید خواهرت را می شکند.عجیب تر وقتیست که پر از ترس راه می روی.پر از ترس.
اگر تمام حرف هایم را بچینی..اگر تمام این وجود را برای خودت کنی.اگر بیایی و بروی.اگر نگاهم کنی و برای همیشه انطور که می شد،شدن تحویل دهم.فقط اگر می شد من را بکاری و ول کنی.اگر می شد بالشت زرشکی را نشانت بدهم و درمورش صحبت کنم.نه،زر می زنم.صحبت نه.فقط نشانت می دهم.اصلا چه کسی را باید انقدر دوست داشته باشم که بالشت زرشکی را به او دهم؟وقی تصمیم می گیری کسی را دوست داشته باشی.یعنی تمام.مهم نیست تو کی هستی.مهم است!اما مهم بیان من است.بیان به تو.اگر این اگر ها را از من بگیری شاید مرا پیدا کنی.شاید امدی و حالت از من به هم خورد.شاید.هم اگر،هم شاید و کاش را با هم از دست داده ام.معلوم نیست چه می نویسم و چی می گویم!فقط امدم زر بزنم.مثل همیشه.من خودم بالشت زرشکیم.
احساس می کنم چیزی رو گم کردی که نمی دونی چیه و دنبالش نمی گردی.
کلماتت بی قرار، سرگردان و تنهان!.
+راستی، تلفظ اسمت برام آشناست. من رو یاد چیزی می ندازه که نمی دونم چیه!.