پابرهنه تا صبح
ولی اسم تو همیشه هست.
توی اهنگ توی فیلم توی شعر توی تموم کتاب ها.
قبول داری که؟
اسم من را فقط در خرابه های تمدن خواهی یافت یا حاجی بی بی سی.
تقلایی برای گریز؟
خدایی از کی؟
از کجا،اصلا از چی؟
چرا همه می خوهاند برای چیزی بمیرند.
بس کنید این داستان های تکراری را!
اصلا به درک.
(شاید اشکی بیاد اونم بریزه از ....)
لبخند می زنم.
با چهره ی که یاد خودم می اندازند.
لبخند را فراموش نکن.
دلون نیستی،خودت را دوست دارم.
اصلا این فرانسوی های گیشه ای را دوست ندارم.
دکتر های لیبرال 80 ساله همون ایت الله های خودمون.
مثل گالری داران یحودی با ح اضافه!
ه
دختری بود توی سرزمینی دور.
چرا دور؟
این بار نزدیک.
دخترک قصه ی ما می خواست کتابفروشی بزند و زندگی را بگذراند.
دخترک مرد،همین.
اوج وقاحت،چون هنوز خودم را در ایییینه نگاه می کنم و به چشم هایش خیره می شوم.
به قولی بلند فریاد می زنم وقتی کسی را دوست داشته باشم،دوستم شو!
ولی خب،کسی نیست؛مهجورآباد اهل دلان.
این چیه روی پات ننه؟
این بچه بودم خواستم یه هواپیما خال بزنم..
دیگه دردم گرفت بالش رو نزدم.
داشتم می گفتم انگور میخوای؟
نه،غصه دارید؟
خوب یا درجه یک؟
همون همیشگی که رنج داره؟
اها از اونایی تو هم.
اره همون محتاج دعای شاعرانه هستم.
از همان دعای های مینمال مادربزرگ.
اها من؟
نه راستش من محتاج یک دوست خوبم.
زیاد هست.
الان خواستم.
سفارش بدم؟
نه الان به موسیقی گوش می دهم و او نیز هم.
حالا چیکار کنیم؟
دیروز مسافر سوار کردم،مهندسی می خوند..
می خواست فیلم بسازه و این حرفا..
می دونی چی می گفت..
می گفت سبک من جوریه که وقتی فیلم ساختم..
همیشه توی فیلم هام می گم که این فیلمه..
خب بش گفتم که همه می دونن که فیلمه.
گفت نه.من می گم فیلمه یا نه..
خلاصه می گفت. همیشه موسیقی از داخل فیلمه.
مثلا از یه رادیو تو فیلم،از یه هندزفری از یه ماشین از بلندگو،اصلا...
خلاصه سرتو درد نیارم..
بش گفتم می تونی..
چیزی نگفت..
اسمش یادته؟
اره خسرو فک کنم...نه شاید کامران..
نمی دونم.
شاید کوثر.
انسان چشم از این همه طبیعت زیبا و نعمت های خدادادی می بندد و رهسپار نیستی می شود.
دیدمش رفت کتابخونه،رفته بود تحویل بده کتابو ولی یه مجله اورد..
بعد برگشت..
فکر کنم رفت سمت شعر..
اره یک کتابی رو اورد که فکر کنم خیلی وقت بودی کسی نزدیکش نشده بود..
دروغ چرا شاید اولین نفر خودش بود..
از ان کتاب های کنج قفسه ها..
پابرهنه تا صبح..
اره پابرهنه تا صبح.
حتما بخونش..
شاید کتابخونه ی شما هم داشته باشه.
اره نقطه با خودت.
(ان شب دور از تو...)
دخترک میخواست کتاب فروشی بزند و مرد؟
داستان کوتاه دردناک؟