.

اعدام عروسک ها.

پنجشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۱، ۰۴:۳۳ ب.ظ

دوست دارم بخندم،گریه هم خوب بود و می چسبید.می شود برویم کمی قدم بزنیم.نشستن کافی"ست.عجیب نیست که به یاد ندارم به کسی گفته باشم دوستتط دارم.

چرا باید عجیب باشد،خانم موحدی لطفا این کتاب را تحویل بگیرید اهدایی"ست.یک لحظه بنویسم..پی..کر فر.هاد خب تمام شد.شما خانم موحدی بودید،درست؟

می شود همیشه رقصید،این میل به ابتذال از کجا می اید؟رذالت هستی؟هستی و چه به این حرف ها!دل ادم می گیرد تا بسوزد.چرخ که هزار بار از تو بیچاره تر است.داشت می گفت که همه برده هستیم،برده ی غرایز.راستی چه چیزی از اون بالا تره،شهوت خداگونه رو نگاه کن.بعد از نقاشی می خواهی چه کار کنی،می شود کمی بنشینی و صحبت کنیم کم کم می شود نقشی در میان نقوش.راستی چی کافی"ست؟قربان شما.همین که بوی تعفن بلند شد و شهر صدای پیری می داد.اذان صبح بود که هوا روشنی نمی زد،عطر اذان در قیمه ها هم ریخته بود و حاجی اقا بلند می گفت بر محمد و ال محمد صلوات.نمک کافی"ست؟اذان پخش می شد،با کدام رادیوی غربی؟

بلندگو ها شیهه می کشیدند و  اسب ها  جفتک می انداختند.اذان هرکس را نماز نمی خواند بیدار می کرد و زنگ خطری بود برای دزدان روی دیوار ها.مادر فردا دانشگاه نمی روم،می خواهم برای همیشه خانه را ترک کنم.ادم باید از اینجا برود و از این ادم ها اشغال و بی همه چیز باید رهایی پیدا کند،حتی خودمان.مادر همه جهان اینطور است.

باید سوخت؟نه جانم انسان چشم از این همه نعمت های خدادادی و طبیعت های زیبا می بندد و راهی نیستی می شود،اخر چه کسی از ان دنیا بازگشته؟مادر می شود تو را محکم در اغوش بگیرم؟نه نمی شود امروز مهر ماه 88 روز اول مدرسه روز اول مدرسه!.نمو،نمو! حواست باشد،سمت تور های ماهیگیری نروی!کافی"ست!

سیگار نمی کشم،هیچوقت هم مست نمی کنم،تا جایی که امکان دارد هم گوشت نمی خورم.از لوازم ارایشی استفاده نمی کنم شلوار تنگ نمی پوشم.یک باکره مو بلند با کفش های مشکی شلوار پارچه ای شده ام.با کیفی بنفش؟خوبه.نه هیچوقت سمت پاشنه بلند هم نمی روم.ادکلن هم نمی زنم.نه،مادرم گفت ادکلن فراموش نشود.باشد،تو کی به حرف من گوش دادی.همه به اذان گوش می دادند گرسنه بودند و حاجی می گفت بر محمد و ال محمد صلوات،اذان ظهر یا مغرب؟ چه فرقی داشت.می گفتت دختری خودکشی کرده.پسری هم اخته.چرا اذان تمام نمی شد،اسب ها چرا مردند،اسمان که می گفتند خاکستری"ست،چرا ابی می زند.

راستی من کر شدم تو چیزی می بینی،برو از خانه ی مادر کاظم نمک بیاور.راستی می شود با هم بازی کنیم،کمی لی لی کافی"ست به جان مادرم!اخر وقتی باید بماند برای تن دادنمان.طلاق گرفته بود،با قمه دختر و زنش را کشت.اره سال اخر بود،بهتر.زن ها باید بمیرند!.عروسک ها را هر روز صبح اعدام می کردند تا شاید کسی ان ها را بخرد.تصور کن تناسخی باشد و عروسک شویم.هر روز اول صبح:اعدام!

تصور کن بهشت ان ها تن دادن به بچه هاست.اذان تمام شد و به راستی چه چیزی کافی بود؟فرگشت انسان؟فرگشت یعنی چه؟

این میمون  برده چه حرف ها که نمی زند.نمک کافیست بس است بس!غذا شور می شود مثل زنگی می دانی محرک این جهان چیست؟

فروید مادر مرده چه می گفت؟.فروید پسر مهناز را می گویی،اخ چه پسری بود برای خودش.رفت خارجه درس خواند حالا استادی شده برای خودش.یک بار امده بود زن بگیرد و برود،همان شب بود که نذری داشت مسجد.اره نمک با خودش اورد.اذان تمام شد و قیمه ها در شکم ها تقدیس می شدند.این همه گوشت،صدای ناله ی گوسفند ها به چشم من می خورد.مادر مادر!مادرم را ول کنید،تا به خودش می امد بسم الله خوانده بودند در گوشش.خب عروس خانم وکیلم؟بله حاجی داشتم می گفتم،نمک کم شده این روزا.همه بیرون از مسجد بودند و منتظر قیمه،سه چهار نفر در مسجد بودند و ناگهان شروع کرد به خواندن: انّی سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکُم.محرم نبود،چه فرقی می کرد.دشمن ما کی بود؟مامان،چرا این همه چرا افتاده روی زمین؟همش شد جنگ که،از تاریخ خون و تجاوز را باید به یاد بیاوری،نه داستان های زیبا،نه اینطور نیست.چرا همه تن دادن؟

چه چیزی واقعا کافی بود؟

می شود کمی بیشتر صبحت کنی؟

می توانیم برای همیشه دوستان خوبی باقی بمانیم؟

چنین گفت زردشت را یادت هست؟می گفت رفیق باید باشد دوست؟یا دوست باید باشد رفیق؟

یادم نیست،کامل نخواندم.

ولی همان.

همان "شدنمان".

.

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۰۵
... ...

روایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی