.

چادر مادربزرگ روی شاخه ی درخت

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۳۴ ق.ظ

اگر می دانستم،بیشتر سلام می کردم.

هنوز می خواهی "صدای مرا صدای مرا " بنویسی؟

بچه جان،رفته ی روزگار!

برای کی؟خودت؟

حداقل هیچ شدن تنهایی نیست.

در پس تاریکی شب و بسیار دور تر یقینا می دانم...

می دانم که خودت بهتر می دانی شازده...

انقدر نگو شازده،اخر من اسم دارم ها!

ببخشید،فراموش کردم.

حتی کتابدار مرا با ی نوشت و چیزی نگفتم چون که فقط یاد نام تو افتادم.

من که ی ندارم؟

مهم نیست.

فصلی به فصلی،شبی به روزی،چه نفاوتی دارد،در نهایت خندیدن از طح دل یا نوشتن زمستان با ظ.

یا حتی تابستان با ک.

سلام ننه قربونت،می بوسه پیشانی را و می گوید:درس بخوان نمره ی بالا بگیری.

ننه من دارم می روم تهران،با دانیال.

چی ننه؟

هیچ،دست من روی سر ننه:نه نه،ارام،حنا زدم اصلا با ه.

پس دست من روی گردن ننه برای تو.

 

صدای مرا اگر می شنوی در پس تاریکی شب،بسیار دور تر.

پس پنجره را فراموش نکن.

 

ویرگول روی دیوار از لج

_با کی؟

با بردگی مردن!

و خلاصه شدن در رنگ کردن.

 

.

،

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱/۱۰/۱۸
... ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی