0396
پنجشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۰۱:۲۳ ق.ظ
یه دونه فیک چاینیز رابر پلن گرفته بود دستش با و فقط گریه می کرد.از وقتی که نشسته بود تا وقتی که رسید سر کوچه.بوی سیگار نمیداد.بوی شامپو می داد و وقتی که بغلت کرد شروع کرد به اشک ریختن.اون من بود.اما حالا نیست.حالا بوی سیگار می دهد و فیک چاینیز رابر پلن ندارد.او حالش خوب است.من رفته و در را هم قفل می کند تا فکر کند که بر می گردد.
۰۳/۱۰/۱۳