.

رنگ های ابی کم رنگ

يكشنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۳۶ ب.ظ

یک داستان واقعی از گم شدن به زمان"

خروس ها باید بمیرند،خروس ها را باید بکشیم،هنوز گوشت نمی خوری!خدا به کی قسم،نمی دانم،ولی خروس ها باید بمیرند،امشب کباب می زنیم به رگ کیفش را ببری.از فردا فعلا فعلا ها که خبری نیست،یعنی نیست که نیست،مثل افق می مانی،رنگ را فراموش می کنی.من که پیر هستم چیزی برای عکس گرفتن ندارم.هر شب که می خواهم بخوابم،مثل یک خاموشی/روشنی،سوختن دست چپ،شکستن پارچ اب،نگاه هرز،خواب از سرم تبخیر می شود و می گویم خدایا یعنی می شود بیدار شوم و تو عوض شده باشی!!یعنی چی؟،درس،درس بخوان،مانده در دل من،ریشه زده از درد،کرختی مدام مدام،که ببینم تو را درس می خوانی ده دقیقه کتابی بگیری به دست،درست را بخوان و رفتی سر کار،ان وقت پی این نقاشی هایت را بگیر،نگفتم که هنر بد است،خیلی هم خوب،اصلا به فکر اینده هستی!!!فکر کردی همه چیز همین طور می ماند.خودم را در تپه ها تصور کن،با مو های بلند،با بوی خودم،بوی عرق،نه ادکلن ها،بود خود عرق،چه بد،چه خوب، به دنبال یک تنها.خروس ها بیاد بمیرند،رابطه تو با شاملو چطور است؟من؟من کی هستم،این منیت لعنت باز امد.وقتی که به لب فکر می کنم،بگذریم،تشنه شدم،اب را می دهی؟چند قدم برای درخت شدن و تناسخی متفاوت کافی بود.این داستان همیشه می خواهد نوشته شود،دو کتاب خواندی فکر کردی شدی فروغ،سه کتاب خواندی گفتی شده ام نیما.بس کن،حالت از خودت به هم نمی خورد.تا دست دارم وسایلت را پرت می دهم.سلام،مایه دق مادر،پسری زیبا با شلوار جین نه.کل عمر تو خط ادمای سن بالا بودیم همه بدبختی ما هم از همین بود که رفیقی نداشتیم،حالا حتما فکر می کنی دارد می رود سمت کلیشه و عامه پسندی و همزاد پنداری و این ابتذال بازی های !@##%،ااما نه کور شنیده ای!باور کن لمس کردن یک دست یا فشردن ان برایم ایمان است،دیگر حساب باقی را خودت...

حالا که گفتم،فعلا نمی ایم.می خواهم بروم یک تابلو ی قرمز را با خود به قبرستان ببرم در روزی خلوت تا روایتی از وجود بی هستی خود داشته باشم و عقاید مریض و زباله دوش به دوش برای تو نقل کنم و این بیزاری خود را فریاد بزنم که همیشه می دانستی تنفر خود را از من می توانی مثل یک بستنی له کنی.این همه سبزه در گلزار!یاد تو می افتم.مثل یک بدن عریان با رنگ های ابی کم رنگ. اروتیک مرد سالار را و این زباله ها نه.هنر واقعی را می کویم و انعکاس و این حرف ها.مثل تمام سبزه های روی قبر ها،مثل درخت،اسمان،ابر و گل.گل که برای چیدن نیست احمق!گل است گل،ت چه می دانی!.یک جغد سفید را دیدم،می دانست که گندیده ام و نزدیک من نشد،نگاه کرد و برای اخرین بار سمت اولین درخت رفت تا فراموش کند که پسر واژه نیست و دختر زن نشاید.تولد،تولد چیست دوست؟

الان که به مرگ خروس فکر می کنم،دل خنک می شود.شاید فکر کنی روانی و عقده ای این داستان ها ولی نه،حس مرگ خروس یک داستان علیه نر است و نه بیش تر.یک روایت از مرغ ها علیه خودشان.یک کباب عالی برای مهمان ها در زعفران و پیاز و فلفل دلمه.یک زیرچشمی نگاه کردن مهمان ها،یک شهوت کور از خدای رانده شده و دو دست بلند برای له کردن کله هایی با مو های بلند.پس از زندگی چه خبر؟از پاک کردن اشک ها با شانه و بقایای راه های حاوید روی پوست دستت؟از پیشانی تا انگشت و کتف و شانه؟خبری نداری یا خبر را می شکنی؟عرضه نداشتی!ترسو بودی هم نه ترسو هستی یک ترسوی به تمام ترین عیار و این ترس است،اگر ترسیو نبودی درس می خواندی  وضع این بود،چون ترسو هستی نقاشی می کنی،مادر گفتم که،ترس پاسخ بود.بوی سال نو می دهی،حتی وقتی دستت را جرعت نکرده ام بگیرم چه برسد به یک لمس،نمی دانم پاسخش را می خواهی شرم بگذار یا بی عرضگی و ترس و پاکی .نمی دانم،با خودت،خود خود دو بار خودت.در اب هستیم،خفه نشدیم و سر ها را فرو برده ایم.اب مقپثل درخت نیست،می تواند برقصد،ولی کدام شنیدن را به درخت می دهی،حتی تو که از بوسه ترسیدی!کدام دست را برای نوازش به اب می سپاری و کدام نگاهت را به یک رنگ ابی می سپاری تا باد را به یادت بیاورد.شاید این واژه ها دیگر نمی توانند کور تر از ان چه هستی تو را بهیدت بیاورند و این گفت و گوی های ساخته از برگ های زیتون را نمی توان ادامه شنید.

نمی دانم،شاید باید این را به تو بگویم،دوست داشتن افراد زیاد برای اغوش به اغوش روایت از اب تا درخت برای ما.یا تو؟یا من؟

فقط برای بوسه،فقط.ان وقت درخت می شویم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۱۲/۲۸
... ...

روایت

نظرات  (۱)

سلام، نوروزت مبارک رفیق.

این نوشته برایم به طرز عجیبی لذت بخش بود.

نپرس چرا، چون واقعا نمیدانم.

 

این روزها به چه مقاصدی روانه شده ایی؟

پاسخ:
_سلام، نوروز..
نیز تو!!!

_واقعا نمیدانم.
زندگی


_این روزها به.....

گم شدن به زمان.


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی