مغز کثیفی که تبخیر شده
دوشنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۰۷ ب.ظ
گریه می کنم.کار های دیگری دارم.می ترسم.داد میزنم.در را محکم می بندم.گلویم دود می شود.دنبالش می گردم.دنبال چیزی.دنبال یک چیزی می گردم.همیشه می گشتم.حالا هم می گردم.پیدایش می کنم.نگاه نمی کنم.صدایی می رود.صدایی می ماند.یک روز به کلاغی خیره می شوی و یک روز کلاغ می شوی.فرق درخت و سایه می دانی در چیست؟در دستانشان.یکی ارام تو را می گیرد و دیگری تو را بغل می کند.همیشه تفاوت هایی هست.چشم هایم را باز نگه می دارم تا ببینم.اگر شد.دستم را می سوزانم تا گرم شوم.اما انقدر ها هم سرد نیست.صدایی می ماند.نزدیک می شوم.بازش می کنم.تمیزش می کنم.تمام می شود.می گوید دنبال چیزی می روی.دنبالش می گردی.چیزی که گم شده،همیشه گم شده.پیدایش خواهی کرد.نه.پیدایش می کنی.پیدا می شود.پیدا شد.تمام.فقط حالا که پیدایش کردی رفته است.
۰۳/۰۱/۰۶
«گریه میکنم»
گریه نکن که سرنوشت...