.

بلبل پر بسته?

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۳۷ ق.ظ

سلام از روی دست افتاد و الک شد.

زیبا نیست هنوز قدم می زنی تنها در کنار درختان یا بهتر.چرا هنوز اینجا هستی و می خواهی داستان بشنوی؟

به چه؟

این امید از کجا می اید و چرا مثل سلامی به راحتی الک نمی شود.

به نام نامه اصلا.

تا صبح که نه،چون تحریفی بیش نیست.ولی مدام مدام دو پله بالا تر،گاهی امد و رفتی و رفتی و این داستان هم در ذهن هست و..چی می نویسی؟؟؟

واقعیت را نمی دانم ولی حقیقت متفاوت است.

ناسا خرج کرد خرج کرد خرج کرد تا خودکاری بسازد که در فضا می نویسد.می دانی شوروی چگونه این موضوع را حل کرد.از یک مداد ارزان چوبی استفاده کرد.خب که چی.این را شنیده بودم.خیلی وقت پیش ها.داستان چیز دیگری هست و من می دانم که می خواهی بگویی و نمی توانی.می دانم که می خواهم بگویم و نمی توانم.لعنت به "من" و سراپا جدال برای بقا.بگذار تا صبح این واژه در الک گیر کند برای همیشه و این "ما" باشد که همیشه سربلند به نیت هیچ اشتیاق را در وجود دو نه سه چندان گاهی بیشتر می کند یا کند،نه نمی دانم،داستان چیز دیگری شاید باشد.شاید به راحتی می شد حرفی را زد و تمام.ولی شاید بازنده این داستان نتوانست حرفی را به راحتی بزند و تمام.ولی چرا،خب واقعا چرا می تواند پاسخگو باشد،هیچوقت.شاید به سلامی که الک شد فکر می کنی.ولی داستان خوب می دانیم که چیز دیگری هست.فقط گفتن ان چند کلمه یا تحریفی صورت نگیرد،ان چند جمله قرار بود همه چیز را تغییر بدهد؟نمی دانمی دوباره الک خواهد شد؟بگذریم.نه این بار نه.همیشه گذشتیم این بار بیشتر می گذریم.خوب شد؟ نه دوست بنفش من،اصلا سبز اصلا تمام رنگ های روی زمین.هی تو سراپا...چی؟سراپا چی؟.اصلا این قداست لعنتی از کجا امده.فقط بیا رها شویم و به شعری فکر کنیم الک ناپذیر با اینکه الک شدنشن را هم می توانیم به راحتی ببینیم.بیا در شعری اصلا پابرهنه گم شویم.اره کتاب گراناز.همیشه این داستان تکرای،که بیا،که بیا.بیا هی،تو بیا.بیا.که چی.سراپا اصلا  کلیشه و تحریف و قداست و ایمان و عشق و این داستان های بی سر و ته.خوبه؟مرتد که ما نیستم رفیق.اصلا از دم بیرون.این واژه ها که گفتم.برچسب خورده اند.برچسبی از گم گشتگی،می دانی.بهترین راه درک،همراه شدن است.نه درک کردن.

 در شب اکنون چیزی می گذرد و در این لحظه که لحظه از ان لحظه ای دیگر است.چی؟از قرن بی فروغ؟یا حضرات شاملوپرست؟نه بیا بیا،در کار نیست.این داستان ها تمام.تو خودت می توانی انتخاب کنی.دست بردار دختر!اصلا سینیور.اصلا پدر مقدس من.خوبه؟دست بردار.تو می توانی انتخاب کنی.تو می توانی برده باشی،شکی نیست.ازاده هم می توانی.این داستان ها را تحویل نده قسم به مو های خرمایی خودت.ای سبز تمام سبز ها.اصلا باور داری که می توانی انتخاب کنی،می توانی فکر کنی؟می توانی تغییر،خود باشی؟اصلا به توانا بودن فکر کردی.گوش کن دختر!گوش کن!.خدا قرن کلیشه را رها کن.خدا قرن ابتذال و بردگی و abuse و را.ترس؟ترس؟ترس؟راستش را بگو؟ترس؟کدام ترس؟تا ابد گرفتار خواهی شد بس نیست!بس نیصت،تا بوده گرفتار شدند و تمام.بس،بس!!.اصلا چرا قسم به قران!قسم به ان مو های خرمایی تو! خوبه؟باور داری یا نه.هیچ کس منتظر خواب تو نیست که به پایان برسد،شک نکن.می دانم که خیلی قوتی تر این حرف ها هستی و خیلی توان داری بیشتر از ان چه حتی می توانم نزدیکش شوم.پس ای سراپا "شدن"،بدون هیچ نقطه ای سر خط و بدون هیچ،همراه با هیچ،قسم قسم تا صبح هم نه،دوستدارت که هستم شکی نیست،بدان که هستی تو هستی،پس نمان،بشنو و بشو.

 

 

بدون نقطه.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۱۲/۰۱
... ...

روایت

نظرات  (۱)

سلام دختری در مترو!

ای فخریه!

اغاز هستی!

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی