.

انکار

يكشنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۰۴ ب.ظ

گم شویم  در هم مثل بقا شاید نمی دانم اصلا نوشتن هم شاید کافی نبوده هیچوقت و حتی اخرین بار هم به یاد ندارم که کدام حس را از خودم دور کردم تا شیاد بتوانم به نزدیکی برسم و چیز دیگر ی برای گفتن داشته باشم،حس مرگ بودن یا حداقل گم شدن به خود،گم شدن هم که باشد خواهان گم شدن به ما بودیم یا بودم به تنهایی تنها،اصلا تها ترین تنها های تنها،انقدر ها هم که سینما خودش را جر می دهد یا اهنگ ها پاره می شوند مثل پرده های گوش های کوچک،مثل تمام کتاب ها و شب های روشن نویسنده ی روس،باور این بود که تنهایی تنها نیست،واقعا پذیرفتن دارد این را داشته باش،باور کن ما انقدر هم که می گویند به تناسخ اعتقادی نداریم به مرگ تا دلت بخواهد که کم نمی اورم،زیرا به دانستنی خودمان را نمی فروشیم یا حداقل به اشکی یا به ایمانی از نو،شاید اشتباه نوشته باشم،شاید دوست داشتی مرا در باغچه بکاری،شاید این مو های خرمایی بریده شده که در کتاب مانده اند را انقدر ببینیم تا فراموش نکنم که خیام برای اخرین بوسه وقت می گذاشت یا اخرین قدم زدن در دشت،یا اصلا در نهایت با گم شدن به سایه ی درخت،زیاد نترس ناتانائیل،گندش بالا امده از ابتدا،نمی بیینی ما صاحب تاریخ هستیم،زیرا اشغال تنها تاریخ می پذیرد،ناتانائیل انگونه که می اندیشی داستان ما پیش نمی رود و حتی در اخرین نگاه تو برای عشق بازی های فرانسوی مآب هیچ جایی نیست،زیرا می دانستم همیشه به دنبال شاید چند قدم رسیدن بودی،تا از صبح دویدن برای تلاش کردن،هیچ بودن را کنار خواهی گذاشت؟شاید،شاید روزی به روزی دیگر،زیرا می دانم که ادامه دادن نخواهی داشت،تا همیشه به گریه ای رنگ خواهی بست و سوال هایت مثل همیشه از بند می افتد یا احداقل این بود که باد می بردشان تا در اب حل نشوند،شاید باز هم هیچ واژه ای برای ادامه دادن یافت می نشود،ولی در کل من را دوست دارم برای کشتن،زیرا ما شدن که حرف ها دارد تا این بقای معیوب رو به نیستی تمام اخرین تجزیه ها،باغچه که از جا تکان نمی خورد،حداقل تو بیا و کم کاشتن خود را شاهد باشیم،شاید بارانی ما را نابود نکرد و تناسخ انقدر ها هم رو به شعر میل نکرد،می دانی دیگر این داستان ها را،حداقل ای کاشی این ادبیات ما دلفین داشت تا دلمان کمی خوش می شد،ادبیات بی دلفین به چه درد می خورد؟مثل تاریخ می ماند ناتانائیل،مثل کثافت،ان قدر هم گم شدن زیبا نیست حداقل برای تو،زیرا تنهایی،تنها نیستی،نهایت که نهایت ندارد و هیچ شدن دارد شازده،ما بودن تمام وجود را داریم،خب دیگر خیابان است،دختران تبخیر می شوند به افیون،مرد مرد  انقضا رو به نیستی و بقایی که حکم آب ژاول را دارد،قرن دخانیات رو به ابتذال،تا بوده بوی گند ادکلن،مستی زباله های تاریخ،شهوت روزانه تحدید شده،درختان بریده برای کمد،سنگ های مصنوعی،لباس های وارداتی،بوتیک های ورود ممنوع برای رجاله ها،جوراب های کوتاه،کودتای سادیسم و رونق برهنگی در ذهن،جفت گیری سگ های خیابان و بقا در خرابه ها،تن فروشان خیابان های روشن،چند پنجاهی صورتی و زنانی شیک کافه رو در خنده ی مصنوعی قهوه های شیرین مردان سیگار به دست و پا هایی با ده سانت بدون مو،تناسخ کجا بود؟تمام شوند این کثافت،خدایی باید پیدا کنیم که از لوازیم ارایشی استفاده نمی کند و ادکلن هم زند،یا حداقل یکی را بسازیم،نقاشی بلد باشید نمی دانم، داستان بنویسید،به خود گم نشود،خلاصه که جهان معاملات،از ادامس تا ازدواج،تا لیبرال ها تا کمونیست ها ،از مارکس تا هر !@!# دیگر،از افلاطون و به قبل تا هر @!#! دیگر،ادامه که ندارد باید تمام شود و این کثافت رو به بقا را از دم به خود نگیریم و خفظ نکنیم،تاریخ به تاریخ زبال را حمل نکنیم و خود را به بقایی نفروشیم از دم،فکر می کنم کافی باید باشد بای حداقل دو لیوان اب با یکدیگر بنوشیم،این رستوران های پرزرق و برق و حیوان کش بچه کش برای خودت خوب است،تو حاصل ک تمدن حرمسرا پرستی،تو حاصل بقا در جنگ های امپریالیست معنوی و تو ای سرانجم هستی،ای اغاز بدایت،ای زن!علیه خودت به خودت،علیه زنان،ای سوختن،ای تجاوز،ای کالا،ای شی،ای موجود زنده،ای جنس دوم،ای اسارت،ای تنها،ای وظیفه،ای شرم،ای ترس،ای شکستن،ای انتها ی مذاهب،ای سراپا هستی،ای شکستن دوباره ای ارزان بازار،ای خاک خورده در کنجی،ای رام،ای عادت به همه چیز،ای به دنبال قداست در همه چیز،ای داستان سرنوشت،ای زن ای زن،ای خودت ای من،از ایمان نگویم ناتانائیل  که بس است،بیا اصلا کمی بخندیم تیرانا،یا سوفیا یا مگی،یا هر نام دیگری،کاش برهنگی را با ما هم می داشیتم و گم شدن به ما را می خواندیم به خود،هیچ شدن را از برای ابد،اصلا چه می شود دستی در دستی بمیرد؟اصلا چرا نمی خواهی چند ساعت در یکدیگر تا شویم؟نمی دانم،اخرین حدس می زنم ضرر برای من باشد،نه تو ای پسر زیبا،نه تو،می دانی ما دوست داریم،تا شویم در هم،ولی این زمین از دور بسیار زیباست یا  حداقل ان جا که کسی نباشد،کوهی جنگلی و صحرایی ،کویری ،دشتی! ان جا تا شدن دارد در هم،زیرا حقیقت این است که زیاد زیبایی نمی بینم،یا حداقل همیشه تنها دیده هم و شاید هم دیده باشم،اره دیده ام،زیبایی ها دارد،همین قدم زدن را می گویم،همین بوسه را،موسیقی و نقاشی و حتی چای و اب ولرم و یک گلبرگ در کتاب و این داستان ها که فکر کنم گفته بودم،مرا که می شناسی و ماهی شده ام یعنی بودم،حافظه ندارم دختر توانا،چه بگویم که دیگر دستان ما هم هر روز برای یک بوسه می خواهند درخت شوند،تصور کن،تناسخ فقط درخت شدنش برای تو جالب است،نه؟دیگر سیر دل ادم به اغوشی فراموش می شود و دیگر کسی هم زد نمی زند،نترس از گند تر هم خواهد شد و بنگ و افیون است دیگر همین که به دنبال چهار عکس می گردی و فحشا در ذهن قداست می خوانی و این داستان ها، دهانت را گل بگیر حالمان را زدی داغون کردی و این نوشته ها را باید سوزاند و خودت را هم مانند تمام دختران دو بار باید سوزاند انقدر سوزاند که دیگر سرگم بزرگ کردن بچه هایت شوی یا شب به خدمت،یا ظرف ها را از دم،کتاب به کتاب می سوزانمت،یادت باشد،اجر به اجر خوردت می کنند و در نهایت اینه به اینه از درون می شکنی و اگر تو اغاز هستی باشی ممکن است در سینه ات چیزی به نام صومعه بتپد،ان را نمی گیرند،به دردشان نمی خورد،بیشتر به دوچرخه ها حساس هستند،یا دویدن با صدای بلند و خندیدن با چشم بسته و راه رفتن با گوش های بریده،وقتش رسیده تا جشن بگیری؟اره جشن،جشن حجاب چشمانت و عریان عریان در اب نرم شویم،شاید ابتدا نداشت چیزی،انقدر قداست قداست نگو که ادم حالش می سوزد تا بگیرد باز،قداستی در کار نیست اگر هم باشد از چشم ساختگی می باشد دختر زیبا،این مکتب نر پرست را برای خودت تا همیشه نگه دار!این تمام سالیان را اشغال تاریخ را زنان علیه خودشان را برای خودت نگه دار زیرا زندگی می خواهم،زندگی را هیمشه می خواهم،حالا نوبت ما شده و تو که به گوش خود خندیدی و گور به گور تنساخ را به بازی گرفتی این تناسخ است،تو زندگی کردی،حالا ما در خود گم می شویم،تا می شویم و ما زندگی می کنیم شهوت زندگی از ان ماست ارامش را برای زندگی هدر می دهیم نه برای مرگ،دوست دارمان،خودمان،دختر توانا.

سخت نگیر دختر،سخت نگیر.بیا...

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۱۲/۰۷
... ...

روایت

نظرات  (۱)

اینقدر متنها خوبن که فقط با یه ویرایش ساده ، میشه یه کتاب صوتی خارق العاده از این وبلاگ در اورد ! عالیننننننننننننننننننننننن دارم همشو میخونم ! و واقعا حال کردم ! ایول! ایوللللللللللللللل ایوللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل ، سخت برای خوندن ! ولی لذت بخش پس از اتمام! کسری قلمت رد خور ندارد ! 

پاسخ:
اخر پسر زیبا!
چه بگویم
"این صورتک های خجالت زده ی مصنوعی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی