.

هوس تا شیارهای قلب

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۲۴ ق.ظ

ارتباط مسئله ای نیست که بتوان به راحتی از ان سخن گفت،کدام اسانی در سخن؟.شاید برایت جالب باشد،ولی به نظرت این هستی تمامی دارد؟خب این تمامی نداشتن به قول خودت یعنی چی؟چرا یا چگونه؟واژه های نادرست؟.تمام تلاش برای تفاوت و خاص پنداشتن.تمام غریزه ی زمینی.در های بسته از بیرون و چشم های دنباله دار در نهایت ستاره های خیس.

صحبت از ترس است حداقل این بار.صحبتی متفاوت و یا رازگونه هم نیست،فقط می توان مثل یک گفت و گو با خود در نظر گرفت.ترس.ترس،خود ترس.مثل شهوت.مثل فراگیر بودن احساسات تکراری.مثل مُد.خود خود ترس،مثل ایگو؟نمی دانم دیگر داستان را چگونه شروع کنم،نویسنده که به دنیا نیامده ایم،اخر چه کسی نویسنده به دنیا امده؟چی؟ پس اراده ی معطوف به قدرت چه می گوید این وسط؟حالا تا صبح از بزک صحبت کنم و موهایم را رنگ کرده بازگردم که چه شود افصانه ی پارچه ای؟کدام افسانه،کدام اساطیر و در نهایت کدام ارزش؟ به قول ان بلاگ،هستی مقدم بر ارگاسم؟

شاید از این ابتذال به سخره بیایی و در نهایت رفتارت با من به سردی یک پپسی شود.ولی خب شایدی راسخ نیاز است برای پذیرفتن.خود خود پذیرفتن.از ترس گفتن؟از ترس شنیدن؟ ترس را باور داشتن؟ترس را پیش نبردن؟ ترس را نادیده گرفتن؟ نمی دانم،از این ندانستن هم ترسی برای خود نگه داشته ام،شاید که می شکند به سادگی پس با قاطعیت نباید زندگی را،حداثل این روزمرگی را به باد تفسیر و تحلیل گرفت.هرچه باشد نیستی و هستی که فکر کردن ندارد و اگر هم داشته باشد برای حیرت است.مثل ترس،مثل پذیرفتن.این حفظ قدرت با تولید مثل و نهایت تمام باور ها خلاصه در پایین،چرا باید نوشتن را ادامه داد و ذهن هایی نه چندان دور را واقعی ساخت.کدام حقیقت؟مادرم گفت همانگونه که به باور های تو کاری نداریم،تو هم به باور های ما احترام بگذار،کدام باور؟کدام اجر؟کدام پروا؟

شاید تزلزل خیلی بیشتر از پذیرفتن همه چیز را نرم می کند،کدام نرمی؟.پایان به پایان.برای رهایی و این گردش عفیون بر تن پروری خود.بالا به بالا داستان برای وجود داشتن و پایین به پایین برای بی وجودی.سلام بر تو دختر،سلام.هستی،هستی،هستی،هستی،هستی؟چگونه اندیشه را رام تر نشان دهیم وقتی که فحشای ذهنی در تمام خیابان ها از گوش های تو که در خانه نشسته هم بالا می رود.هی تو! می شنوی؟خامِ خام،به درونی به درونی بیشتر از پوچی و ایمانی گم شده در کمد.در خلاصه شدن به ترسی عظیم که رنگ می بازد بعد از ان خوابیدن در بستر.خوابیدن در خواب،مثل نماز برای درخواست.سلام بر تو ای دختر،سلام!.کدام حق،کدام حق؟.کدام ادامه دادن و کدام حقیقت؟اگر دست تو به من بخورد حداقل شکسته شدن من را می پذیری یا اعدام خودت در قبیله؟حداکثر ترس و یا حداقل پذیرفتن؟مو هوایم را رنگ می کنم،صورتی اصلا!این  زمین اشغال گرا در نهایت زباله پسندی ذات خودش را با ظ نشان نمی دهد.وقتی که در یک ماتیک گم می شود،در تزریق و عریانی درونی که...،کدام درون را می گویی؟سلام بر تو دختر زمین،سلام بر تو ای هستی تمام.

حتی اگر بتوانیم در فرصتی گم کردن را پیشه بگیریم باز این وژدان یا وجدان،کدام واژه اصلاح می خواهی کنی؟،این پروا است که می اید دهنت را سرویس می کند و زیرا:سلام! تو در میان عقاید شکل گرفته ای،خمیر که نمانده ای!.نهایت به نهایت برای عریانی خودت به لمسی دیگر از ترس یا پذیرفتن و تکرار به تکرار،برای قبیله ی معتقدت.سلام بر تو دوست،کدام دوست؟این باختن به امیال در دست داشتن به نابودی خودت،ان قدر زود بر گردنت سنگینی می کند که دوباره پی عریانی خودت را خواهی گرفت حداقل برای خودت،خود خودت،نه شاید هم باید به گردن این امپریالیست خداگونه بیاندازی و یا به گردن کنترل شدن در نگاه به نگاه تقلید.راستش را بخواهی ناراحت که هستم،ولی به تو چه ربطی دارد،گرمایش جهانی؟در درونی ترین مشکلات خود درجازده ای و به یوز ایرانی می اندیشی؟کدام یوز؟ کدام ایران؟گویی همه چیز در دستت جای می گیرد که  انقدر این همه چیز را در وضعیت و استوری جای می دهی.صدایت را نازک نشان می دهی که بگویی چه؟چه؟صدایت را نازک می کنی برای منیت؟نازکِِ ننازک برای چی؟تو چطور حال تو خوب است؟می دانی که خوک است دیگر.خواهش ادامه نده،عشق دیگر چه می گوید این وسط و این داستان را انقدر زر زدیم که گلو افتاد و خشک شد و تو باز از این واژه سخن می گویی؟البته که تو تظاهر را می پرستی،پرستش است دیگر،خو گرفته ایم.فقط نقد ها را می پذیرم تا نگویند جنبه ندارد بشنود،چرا جنبه،ترس به ترس گردن نظرت را باید برید تا یاد بگیری که ان مرغ که کباب می شود با تو هیچ تفاوتی ندارد،دارد؟اصلا تا به حال مگر خوک دیده ای؟

ترس،ترس،ترس،گریه می کنم،معلوم است که گریه می کنم،اخر چرا باید پنهان کنم!گریه می کنم صدایش بلند نیست ولی گوش تو را خواهد گرفت،مثل نیش می ماند،فراموش نمی شود،حالا نگاه کن،صدایت را نازک نکن و این تصنع خداساله را با رنگ مو و بزک درباری برای حرمسرای تمدن به بازیافت هم نفرست،که تنها حق نابودی است در این موارد. انقدر هوس در دلت جا باز کرده که دیگر نمی توانی دست خودت را راحت تر در خاک بکاری،به دنبال کدام درخت خودت را سوزاندی؟با کدام گالن؟ با کدام سکته؟ با کدام گرفتن قلب در چند دقیقه هم نه بشر!در ثانیه خیلی کم تر،گفتم که سلام بر تو دختر،شاید خوب نگفتم و شاید فکر کردی که به همین راحتی فراموش شدن در ذهن جان می گیرد. برای داستان نوشتن که وقت هست ولی اینگونه اندیشه را بر ترس چیره کن که پذیرفتن،ادامه ی تو باشد،نه سرانجام.یعنی چی؟می خواهی بگویی خاص تر از تو نیست؟کدام تفاوت را پیشه کردی؟کدام موی کوتاه،کدام اجبار برای تن؟بیا می خواهی تمام شوی به همین زودی؟توبیخ!

تلاش که نکردی،عرضه که نداشتی،زار زار هم گریه نکردی که بگویم راست می گوید،می خواهد.سراپا هیچ،ارزشی که داری برای خودت نگو.نگو،نگو،که خلاصه شدی در تقیلد مثل خودت.انقدر ترس،که پذیرفتن هم روی چشم سنگینی می کند.انقدر ترس،که فکر می کنی ازادی،کدام ازادی؟ازادی زنی است که دامنش بوی سیب می دهد؟اخر یعنی چه؟این ادبیات کدام درماندگی است؟از کی تا حالا زن شده زن؟از کی زن را حقیقت پذیرفتی؟کدام زن؟مفاهیم؟علیه به علیه خودشان؟.ترس،ترس.خلاصه در تکرار و تظاهر.خلاصه در خلاصه شدن.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۱/۱۹
... ...

روایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی