کسی که خودش را ارزان می فروشد همیشه بین بودنش تمام می شود،چیزی نمی گوید.هیچوقت.
پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۵۹ ب.ظ
کم خوابیدم.بیدار بودم.رسیدم.دور بودم.سلام.این سمتم.مو هایم خیس بود اما زیر افتاب بودم.برگ ها را برایت جمع کردم.سبز و یا روشن تر.زرد.خشک.همه را در پاکت گذاشتم.چیزی نوشتم که قرار نیست خوانده شود.نوشته ای برای نخواندن.پاکت سیگاری پر از برگ زیتون.شاید یک جعبه شیشه ای برایش ساختم.با یک زیر چوبی.بنفشش کنم.میراثی که بیان نمی شود.برای تو نگه می دارم.برای من؟اینه را دیدم.شبیه بود.باید بروم بیرون.سمت مادربزرگم می روم.جایی دیگر؟نه.چرا.یک شانی باید برایت بگیرم.یک شانی.
۰۳/۰۲/۲۰