ریز و عادی.
پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۲:۰۷ ب.ظ
تا فرصتی بشود خودم را می بینم.حالم را می گیرد.می گوید نگاه!چه داغون.دوباره تکرار می کنم.خودم را همیشه ارزان فروخته ام.دوباره همین داستان.یک استرس الهی که ترسش بالا می گیرد.یک بقای ممتد اینجا همیشه مرا دور می زند.به من می خندد.یک سکانس اشناست.می دانم.یک تکرار را همیشه می شناسم.همیشه.بالا می اورم.تمام این کلماتی را که مرا خفه کرده اند را می شناسی،نه؟نه.نمی دانی.نمی دانی.شک نکن.این تویی که هستی و منی که می دانم نه،نیستم.نیستم.اینجا نیستم.برو.می روم.برمی گردم و دوباره می نویسم.اینبار می دانم که باید خودم را بیشتر نگاه کنم.اما دیدم که شکستم.به هستی که باید.خوب است.خوب؟من که از بس ریز و عادیام صدایم را باد می برد.
۰۳/۰۲/۲۰
کی وقت کردی بخونی کی بنویسی :| من باید قبل کنکورم با تو کلاس سرعت عمل برمیداشتم