.

غلیظ ترین چای

چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ

بالا تر باید بروم.پارک را هم باید رد کرد.خب از خودت چخبر عزیزم؟فاطمه این چه حرفی هست می زنی!اصلا ان طور نیست.می دانی من دانی را دوست دارم.با اینکه خر ما هیچوقت تا به الان حداقل نرفته است.ولی ما یا حداقل او یا من برای ساخت فیلم های مسخره خودمان..نگو مسخره احمق..واقعا جان می کنیم که این خیلی مسخره تر و غیرقابل تصور تر است.دانی را دوست دازم و دیشب فقط صحبت کردیم.چه با من چه با فاطمه.سردرگم شاید درست باشد ولی انتخاب واژه هم کار مسخره ای هست.فاطمه سردرگم و خسته.ماده های خسته مورد حمایت.تصور کن شرسف را ول کردی و رفته باشی به دنبال عکاسی.می دانم کلیشه می زند.ولی اصلا!داستان به فکر ما کلیشه جلوه کرده اند اما اصلا قضیه خیلی متفاوت تر از این حرف هاست.الان فلسطین بوی شلوغی می دهد.شده انقلاب ارمانی تر!

دانی را دوست دارم نه برای زر زدنش:تو عالی هستی!همیشه مرا از خودش بهتر می بیند دانی ۳۰ ساله! حداقل در فرم سینمایی.اخر کدام فرم!چه بیهوده سخنی و زر زدن از جدایی فرم و محتوا!

"تکیه با دیدار بنفش

"صدای سنگین ثانیه شمار.

دانی ۵ صبح رفت.خدمت لعنتی.گاهی او را دیوانه می کند.راستش را بخواهی از صحبت های دانی و فاطمه لذت می برم.هیچ چیز نمی دانم.اصلا توجه هم نمی کنم.درکی هم ندارم.ولی دوست دارم دوست داشتنشان را.به دل می نشیند.می خوهام بروم بالا تر.کمی دیگر می رسم.یک بار هم شده هنر های معاصر را ببینم.خب که چی!حالا دیدی.

مینا احتمالا الان بیدار شده باشی.تا برسد فلسطین می نشینم در بالکن کنار بارگاه سیگار های دانی.انعکاس دانی.به دانی گفتم سیگار نکش!باید بروم خانه یک پیرزن کلوچه برایش ببرم.تو هم که در کل عمر یا در کنار پسران بزرگ تر از خودت بودی یا می خواستی بروی سمت پیرزن ها!اصلا بچه خوشکلی به چه دردت خورده!.راستش زیاد از این حرف ها خوشم نمی اید،نیاید.که چی.اهمیت ندارد.ولی منظورم این است که.یک بچه خوشکل هم داستان هایی دارد!نه احمق!قضیه این نیست.عروسکی مث تو!با شلوار پارچه ای و از محبین تارکوفسکی!خفه!خفه!.نمی خواهم اصلا.چهار فیلم دیدم و کتاب خواندم همه چیز تغییر کرده؟یعنی چی.اصلا ربطی ندارد.تو فرق داری!زر نزن!نمی خواهم این دیالوگ های هالیوودی را بزنی تو گوشم.بس بس بس!از خودم بدم می اید.چه مرگته پریودی!؟.اره همیشه هستم توی ذهنم.احمق تو که پسری.بس بس بس!.پسر و دختر.چقدر ؟چند؟چند؟ عدد بگو دانی.برای رسیدن به ارمان شهر خود ساخته.برای مادر نهاد بودن از اول تا اخر.برای گم شدن به تمام دختران و پیدایش.چند!برای اخرین من.باز نگو انعکاس که خسته شدیم.

بیخیال.مینا دارد می اید.باید بروم.یک می روم لاب.امیدوارم.فیلم هایم ظهور پیدا کنند.امیدوارم یکدیگر را.نه!افتاب ما را در یکدیگر ببیند.امیدوارم همه ما تابیده باشیم و باز امیدی که غلیظ است.مثل چای امروز صبح که سامی اورد.

صدای مرا اگر نمی شنوی هم ایرادی ندارد.بیا کمی برقصیم یا بدویم.

"قدم زدن"

نقطه روی پنجره.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۲۷
... ...

روایت

نظرات  (۱)

تو شبیه ترینی. بقیه متفاوتند.

پاسخ:
هستی از نگاه تو"

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی