.

ژرف تر از خواب زلال تر از آب.

شنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۴۸ ق.ظ

بچه ها به موسیقی گوش می دادند و قبل از طلوع یا بعدش بیدار شده بودم.ظرف ها را شستم،بی سر و صدا.بعضی ها اذیت می کنند.خیلی حال ادم را می گیرند.ولی باز هم ان ها را تمیز می کنم.جلا می دهم.ظرف ها را می گویم.از دست بعضی از ان ها کلافه می شوم.ولی کارم را انجام می دهم.یعنی دلگیر نمی شوم.تمیزشان می کنم.پاکیزه می شوند معصومِ معصوم.یک باد خنک امد،سنگین بود.پنجره های اشپزخانه را محکم باز کرد.پوق!هرچه ان جا بود را انداخت پایین.زیره و نان خشک و یک استکان قدیمی که نمی دانم ان جا چه کار می کرد.نصف شد.دقیق.یک شکستن تازه.برای دیگری شدن.

وقتی که در اتاق به دنبال حوله می گشتم گفتم صبح به این صافی با یک اب جوش گوارا تر می شود،فکر کردی می گویم قهوه یا نسکافه شازده؟نه،نه در قرن دخانیات و شکر!.حوله روی بند بود.کمی در بالکن نشستم.معبدی شده برای خودش.کنار مبل قدیمی کرمی بالکن را می گویم.معبد سیگار های از راه نرسیده ی دانی و حضرات دیگر.واقعا جای تعجب دارد سیگار نمی کشی شازده!خودت را مسخره می کنی با این کار.بند را خالی کردم.مگر چه ان جا بود،جز یک شورت سبز و یک حوله.چه سبزی هم می زد!کاش پیراهن این رنگی داشتم.باز کاش!.خندیدن با صدای بلند برای فراموشی.

هنوز صبح بود.هنوز.زدم زیر همه چیز شروع کردم به خواندن:می بینم صورتمو تو اینه...شوخی می کنی؟من؟ من که خواب بودم.نه فکر کنم صدا از ان یکی اتاق می امد.فرهاد.فرهاد روز های دیر.فرهاد اتاق های خاموش و پنجره های تازه تر از قبل،ولی بسته.چند عکس برایت دارم.عکس هایی که فرهاد گرفته.خود فرهاد؟نه بدل فرهاد.هنوز از این حرف ها می زنی گوشت تلخ!.این چند عکس را فرهاد گرفته.عکس گرفتن را دوست داشته.خب معلوم است.مگر چند حقیقت می شناسی که دوست نداشته باشد.معمولا با یک زنیت قدیمی می گرفته.که دوربین پوراندخت بوده.حالا نمی خواهم تمام جزئیات را بشنوم.من دوست دارم.دوست دارم.دوست دارم برایت توضیح دهم.فقط کمی گوش کن.تصور کن گشتم و گشتم تا پیدا کنم و فقط برای تو توضیح دهم که فکر می کردم گوش می دهی.باز فکر.باز فکر.یا فکر یا کاش.بس!

  

 

  

بیا برایت بگویم!دیدی یادت هست می گفتم سیاه و سفید هم بگیر.گفتم دنیایی دیگر است.اصلا حقیقتی تنابیده در غلاف است باور کن!.فرهاد هم همینطور فکر می کرده. پسر! دیدی خیلی ها می دانند.ما هم نزدیک هستیم.ما هم خواهیم تابید، گوش می دهی.برو برام یه لیوان اب بیار.بلند شدم و یک لیوان اب خنک در لیوانی می دانی چه رنگ؟سبز. واقعا سبز.یک سبز روشن تازه.سبزی مثل ابی اسمان.خب اشکال ندارد اگر گوش نمی دهی.خیلی وقت است که دیگر ساده تر از این حرف ها هستم که چیزی وجود داشته باشد برایم_به دل بگیرم-خب دیگر نیستی.یعنی کم پیدایی رفیق.ان شرلی با مقنعه ی مشکی.حالا گوش کن،وقت زیاد داریم.بیا باد بخور تا ببینم خدا به کی می دهد.خدا که تازه رفت حموم تا در بیاید و خشک کند خودش را طول می کشد.دختر تو هم دیوانه کردی با این زبانت همه را.یادته دوستی داشتی رفته بود، مرتب می رفت امامزاده تا شاید ان پسر به سمتش بیایید.اره.باید به جای این کار می رفت به پسر می گفت که دوستش دارد و تمام.حواست هست.اخرش گفت.خودش گفت.گفت؟گفت.چیزی نشد.پسر نه انداخته بود.
حیف که نه.ولی اگر می امدی حداقل از فرهاد برایت حرف می زدم.فرهاد بیخیال.از خودت می خواهم بشنوم.ولی این جمله های ادبیات روسی هم کار نمی کند دیگر دلیلش هم مشخص است که.باید می امدی تا دستی شنیده باشیم.حواست هست.یک شعر کنار گذاشته بودم.یک شعر.یادم رفت.یعنی حفظ بودم.کامل ها.ولی نمی دانم چه شده دوباره. حفظ بود فقط یعنی فقت حواسم در رفته.اگر بمانی نه اگر بیایی یادم می اید.هی پسر اروم باش.هی دیوونه گوش کن.اروم.هی.ارام شازده.بعدا برایم بنویس.یا بفرست.نه می خواستم بخوانم.اوهو شعر خوان کجا بودی.نه اونطور.یعنی خودم می خواستم بگویم.بس.یعنی پس وایسا.دو دقیقه برو سمت پنجره یادت می اید سخت نگیر.اصلا برو عکس بگیر و عکس؟راستی نمی خواهی شروع کنی؟100 تومان عمو.قابل هم نداره.ببخشید.اون نگاتیو اونجا دکوره،اره.می تونم داشته باشمش.نگاتیو می خوام یعنی جعبه را نمی خوام.فقط نگاتیو.می خوام عکس بگیرم.عکس؟نگاتیو؟برای ظهور چی می کنی؟چند جا سراغ دارم.بیا عمو.اگر جواب داد منو هم در جریان بزار می خوام عکس بگیرم.خداحافظ تنها لاب شهر.نتجیه شد مجموعه یmy own private expired film البته بخشی از عکس ها را می تونی ببینی.بعدا چاپشون می کنم.کتابچه ی کوچیک.حالا نه.چرا اینطورن؟یعنی جالبه قدیمی هستند.خسته نباشی شازده خب همین دیگر.به نظرت چرا این حس و می ده.نمی دونم.یعنی می دونم ها.ولی .می دونم.

خسته شدم.بیا اهنگ گوش بدیم.می خواستم شعر را به یاد بیاورم.در را باز کردم.هوا تند نبود.در را بستم.دوباره پله به پله نفس کشیدم.در را بستم.در را باز کردم.اب را اوردم در لیوانی سبز.یک سبز تازه.در را بستم.رفتم سمت پنجره.پنجره را باز کردم.باد امد.باد گوارای الوده ی شهر.مثل میعاد در لجن برای ماندن ما.هنوز دنبال شعر بودی.شعر از سعدی.از یک نر دیگر.شعر ار فراموش کردم.ولی می دانم که هست.پنجره را بستم.خیره شدم.اب روی پنجره مانده بود.اب کولر بود. پنجره را باز کردم.کمی صدا خاموش شد.پنجره شدم:ما چه بضاعت بریم، پیش کریم؟ افتقار.نه ،نه.شعر از خیام بود.نه از پروین بود.اره از پروین بود.یادم نیست.شب بخیر.شب بخیر.تو خوابیدی.من بعد از تو.تو بعد از من،بیدار.

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲/۰۵/۱۴
... ...

روایت

نظرات  (۱)

۱۴ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۷ ویلی ونکای خسته

یک شکستن تازه برای دیگری شدن...درحال حاضر زندگیم در این جمله خلاصه میشه...

پاسخ:
شدن. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی