.

ماندنِ رفتن

دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۰۹ ب.ظ

حالا دیگر بلند نشدم.حالا نتوانستم و این مدام است که می تواند همیشه باشد و ما خبری حتی به چشم نکشیم.وقت چیزی رسیده و ما همه می دانیم اما خواب بودم در کل.چند هفته ای هست از اتاق بیرون نیامده ام.اعتراض می کنم.به خودم فکر کنم.حالا که می زنم چشم به چشم هرچه هست را از دم که بگویی نه.چند سالی است در اتاق هستم و خیره به دیوار.دیواری که عکس اندری روی ان است ها.نه اجر.حالا فرقی هم ندارد در کل که بگویم.

خب شب می بینمت.دو تا قهوه.پسر ما باختیم.باختیم.اصلا من را می گویم.بد بد.از دست دادیم.نمی دانی.نمی دانم هنوز.خیلی خیلی.همه چیز همه چیز.حتی نمی دانیم.فقط خوابم می اید باید بروم.شب بخیر.ماندن و رفتن.حتی وجود ندارم که بخوانم چه برسد به نوشتنی مدام تر.ببین برای تمامیت کافی است حالم بد باشد.برای وجود تمام و زندگی لحظه و تابشی فراگیر.حال بدی کافی است.حال خوب و این داستان ها برای خودت شازده.می گویم حال بد.حال بد کافی است.ولی ان را هم از دست دادم.حالا حال بد تر را دارم و کاری هم می شود کرد تا دلت بخواهد.فقط حال بد تر را نمی توانم برایت بنویسم یا حداقل بخوانم.البته چیز تازه ای نیست.

حال من ماندن و رفتن است.نو می زند باشد ولی انقدر دیر است که نگو شازده.یک دیر دوباره بد.نه.اشتباه است.دیر بدتر.ولی چیزی که یقین می توانیم حسابش کنیم:نمی دانم که چه چیزی داشتیم ولی هرچه بود،می دانستیم که مال ماست.این ماندن و رفتن که مرا نگه داشته و می برد هرروز.از روی اشک های روی میز هم می توانیم حدس بزنیم چه کسی راه را بدطور قرار است فراموش کند و بخوابد از اول به تخت.بلند شد و با صدای بلند به مادرش گفت برایم مهم نیست گریه می کنی و برو گمشو یا گم شو.حالا زیاد هم فرقی نمی کرد.ما که دیر رسیدیم ولی به موقع.دیر به موقع شازده.دیر همیشه ی هیمشه.

هروقت گفتی می رویم.نمی دانم به خودم گفتم یا به تو که وجود داشتی حتما.حتما پسر.اره دیگر باید ببینی مرا.نه امیدوارم که نه.بس کن دیگر تو هم.همین یک پیراهن را هم می خواهی پرت بدهم به خاطر بوی سیگار.پسر شلوار پارچه ای"ت را خاکی می کنی ولی حاضر نیستی بوی سیگار بگیری.خوشم نمی اید.به درک.به جهنم که خوشت نمی اید و یا یک سری چیز ها را دوست نداری احمق.برای من اصلا مهم نیست.ایده های تو،هویت تو ذهنیات تو و تمام وجود تو و به خصوص افکارت.به درک که اذیت می شوی یا کسی درکت نمی کند.می فهمی؟به جهنم بی شرف!.اصلا اهمیت نداری و مهم نیستی.قرار نیست از ان حرف های حال خوب کن کتاب های این روز ها برایت زر بزنم و فکر کنم همیشه این را می گویم.اره شازده.همیشه.اگر لاغری پس گمشو و فکری کن و اگر چاقی هم همینطور.اگر احمقی هم همینطور اگر می دانی هم همینطور.اگر اره اگر نه اگر بالا  چپ یا راست و پایین.حالا تا صبح اصلا.برو گم شو.اشتباه کردم.اشتباه بدتر.که چی؟حالا همه چیز خراب تر شد.چقدر شاعرانه شازده.خیلی،نه؟

چرا اینطور شدی.بدون پرسش.می لرزد چشم چپ"ت.دست و پای تو گاهی دیدیم لرزه می اندازد،پرت می دهد.دیوانه شدی.دیوانه.اره.مشکل دارم.بعد با تمام وجود می خندم که شنیدم:مشکل دارم.می خندم که بگویم اره همین است بیا برویم.بیا بلند شو از تخت که دیگر لجن تازه ای باید دمیده باشی تا چشمان"ت باز شود.میعاد است دیگر.حالا کجای کار هستی؟این یک خط خطی روی شب نیست.یا کتاب شعر در کیف"ت.حال تو.من.من ماندن رفتن"م.ماندن رفتن.نه شازده،رفتن نه ماندن نه.رفتن ماندن.این مدام مدام ها هستند که می گویم چه می گوید.بیا ببین و بشین.یعنی بشنو که بگو که بگویم.وقتی که همه چیز شنیدن دارد برای من؟نه اصلا.ببین.چند ساعت دستش" را داشتم.داشتم.داشتم. نوازش و ادامه ی هستی.بعد با صدای ارام.که فقط با یک میکروفون خوب می شود ضبط کرد نجوایی پرت کردم.مثل یک ذکر و این داستان ها.اما حالا بگذریم.ادامه نمی یابم فعلا من ماندن رفتن.باید بروم بخوابم.به تو یا با تو نه.تخت.

 

 

"در نهایتِ یک گل سرخ در دفتر.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲/۰۷/۰۳
... ...

روایت

نظرات  (۱)

۰۹ مهر ۰۲ ، ۰۰:۱۸ یاسمن گلی :)

من ماندن رفتنم :)

پاسخ:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی