.

لبالب گس.

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۴:۴۷ ب.ظ

چند هفته شده که بیرون نرفتم.به ندرت از اتاق می زنم بیروم.انقدر پوستم سرد شده.سرد تر از قبل.گفتم بکنمش و دوباره بزنم روی خودم شاید این سرما محو شد.ولی نشد.تازه کمی هم از پوستم را گم کردم.پدرم می گفت خون نداری و مادرم می گفت رگ نداری.چشم هایم را باز کردم.با دو انگشتم تا توانستم پوست زیر چشم ها را کشیدم تا صدای پارگی رسید به دستم.گفتم فکر هایت را تنت کن که برویم.حوصله ی اخلاق ندارم.این اخلاق که می گویی هم ضد اخلاق است همانطور که منطقی فکر کردن تصمیمی احساسی ست.دوباره دست کشیدم روی صورتم.این بار بیشتر کشیدم.حالا چشم هایم گوشه ای افتاده و خودم روی تخت،به چیزی فرو می روم.به گس.

چند هفته ای شده که دیگر ان تک و توک زنگ هایی که موبایل می خورد هم به گوشم نمی رسد.موبایل شکسته.پرتش دادم.یک ایمیل زدم این ور و ان ور تا راه ارتباطی با من وجود داشته باشد.اخر هرکس که سمت من می اید ادم ضعیفی است و من هم سمت هرکه می روم ضعیف است.طبیعی است.من ادم ضعیفی هستم.یک بار گفتم کدام اهنگ بود که با خودم زمزمه می کردم.روراست باش!همانقدر که من ترسو هستم تو احمقی.یعنی همین که به من فکر می کنی یعنی احمقی.همین که اینجایی و مرا می خوانی یعنی احمقی.اگر بهت سلام کردم،اگر بهت پیام دادم و یا زنگ زدم.اصلا جواب نده.بزار در لیست سیاهی چیزی.حتما این کار را کن.تو که نمی خواهی مثل من شوی؟محو نشوی.بیدار شدم.دوباره خوابیدم.شروع کردم به نفس کشیدن.دوباره پوست خود را کندم.پرتش دادم.تخت کمی،فقط یکم خونی شده بود.راست می گفت،خون نداشتم.ولی عجیب که رگ بود.تمام من رگ بود.رگ های گس تر از همیشه.

چند هفته ای شده که مردم.اب میریزم روی خودم.خیس شدم.خشک نیستم.اینبار سعی می کنم گوش هایم را بکنم.نمی شود.جان ندارم.دوباره تلاش می کنم.گوش هایم خشک شده اند.خودشان می افتند.می گذرم.می روم.محو می شوم و دود.چشم های دیگر اشک ندارند.مثل دست یک کشاورز یا بنا.حالم بالا می رود و پایین می ماند.یادم رفته روشن بودن اتاق چه طعمی دارد.صدای همسایه دهن مرا ساییده به تفلون.هرروز دعوا دارند و جهاد فی سبیل نکاح،همیشه فریاد همیشه داد و بچه به بچه داستان.گاهی می شنوم.گاهی نه.این روز ها که اصلا.فقط یک تصویر تار از صدا برایم پیدا می شود.سرگرم کننده بود.ساعت از کار افتاده.ولی می دانم یک روز صبح ساعت دو نصف شب چنان فریادی روی تنم امد که مثل گربه ی خیابان پشتی وقتی ان دخترک که دوچرخه خوبی داشت پا روی دمش گذاشت من ترسیدم،پاشیدم.دعوا بود و طعم تن و کاغذ اگفا می داد.تن روی تن.تن روی تن.تن روی تن.تن روی تن.تن روی تن.تن روی تن.تن برای تن.تن برای تن.تنی برای تن.

چند هفته ای شده که پاهایم شده یک تیکه نیشکر تلخ.روی زانو های زخم خوابیده و یک چیزی مثل قلب قورباغه سال اول دانشگاه می تپد.تق.پاشید.ریخت.ریخت.یادم نیست کی بود.ولی بچه ها ترسیدند و استاد خندید.یک نفر بیاید برای در الکل قفل کند دقیقا مثل مار های ازمایشگاه دبیرستان دخترانه سمت سوپرمارکت فیل ابی.جان ندارم.روی تخت می مانم.صورتم پر از سوراخ های ریز شده.انگار بافت ها از ماکرو درامده باشند.حالم انقدر خوب است که امدم از یک جایی به پایین را رنگ زدم.ابی برای تو.

چند هفته بیشتر ،به بدنت رفتم. هر خاطره ای نبود.لحظه لبالب بود و پوچی های رنگ. پاهایمان را روی جایی قرمز جمع کردیم و بالا گرفتیم مبدا مبتلا شویم. روی پرده افتادم پس گفتم دلم میخواهد همین جا، دقیقا همینجا، همین لحظه و ثانیه بمیرم. چه آبی دوری. انگار همین فردا بود. همین جمله را گرفتند و کشان کشان با خود همه جا برده، میگفتند و میخندیدند. بادها با چنان های و هویی به دست هایم اورده اند که انگار باز هم پایان جهان است. اما پلیدی بی دلیلی قشنگ زنده است. مثل عروس دریایی در اب معلق است، نور میسازد به تو و من رویت گم می شوم،میکِشم. اصلا عروس دریایی چه دارد که بخواهد دلیل هم داشته باشد. کاری ندارد. دوست داشتن راحت است. دلیلم را میدهم.

چند قرن ساعت از کار افتاده و هفته به هفته مدادشمعی روی بخاری و بعد روی تنم. همین است که میگویند از اعماق دور شو.موج انگشتانم روی کِشیدنت همانجا. نزدیک میشوند. یک صحنه ی دیگر: اکسیژن می‌اید و پاهایی کوچک موج ها را عقب میراند. دنبال میکند. حالا موج برگشته است.  دخترک را دنبال میکند. در گریزان شدن جیغ میزند. میخندد و میترسد.تو روی تنم،به تن بودی.تو را باید به خودم بکشم. تو را ربودم. جایی را بلدم، دنبال کن. گوشه ای از شب است که تا زده ام. همان جا که جیرجیرک ها بی مزه مست می کنند. اما باورم کن. امن است‌. یادت بماند که به طرز اشفته ای سرد است. پس فکر هایت را تن کن و کلمه هایت را دور گردن بیانداز که حوصله ی سرماخوردگی نداریم.ان جا به تنم،تنت را فراموش می دهم. لطفا اهنگ بزار.لطفا اهنگی بذار. زیادش کن. چرا که میخواهم همین جا، دقیقا همینجا، همین لحظه و ثانیه بمیرمت.

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲/۱۱/۱۴
... ...

روایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی