تا ابد زن ستیز.
خاله می گفت ارام بروی ها.معمولا هم ارام رانندگی می کردم.کم پیش می اید تند بروم.تازه ان روز دشت گریان گوش می دادم.النی می شود یک روز یکدیگر را ببینیم؟یک اغوش مثل روز های سرد.مثل خانه ی ننه.من ادم زن ستیزی هستم.من خیلی ادم زن ستیزی هستم.می توان از ان حرکت کاملا انقلابی فهمید، وقتی خاله را می رساندم خانه شان،دبیرستان غیر انتفاعی که رویا ها را با شهریه نقد تر از همیشه می فروخت،تعطیل شد.خب که چی؟دختران داشتند از ان خیابان رد می شدند و بسته بودند ان را.با ماشین با یک حرکت سریع-از ان ها که عرق می بارد از ادم-فرمان را پیچاندم سمتشان و جیغ و فحش بود که از ان ها می تابید.خاله از دستم عصابنی شدم.خودم خیلی بیشتر.نه،فکر نکنم.من نیستم اصلا.حساب نکن.من ادم زن ستیزی هستم.ادم زنی هستم و سه تیز.تیز اول را می توانم چشم بسته بکشم.همین بی عرضه بودنم است.باور کن تیز اول بودن هم کار سختی باید باشد ان هم در بی عرضه بودن.تیز دوم را نمی توانم فراموش کنم.تیز دوم یعنی همین به خواب بستن خودم.تیز سوم که خودم و خودم.تیز سوم یعنی خودم.تیز سوم یعنی من،مامان.تیزی که به درد نمی خورد و برای تو افسوس بود.
شازده کوچولو هم زنستیز میشد گاهی