حتی ان درخت در تپه ها
بعد از باران.قطعا کسانی را در تپه ها می بینی.طبیعی است.به دنبال گنج هستند.سکه ها بیدار می شوند.ان روز هم مثل روز های بعد از باران دیگر.دیگر پول شانی نداشتم.روی پل ماندم.چند دقیقه خیره شدم.رفتم.امدم.برگشتم.فکر کردم و خندیدم.یکی از همین خنده های بعد از یادگاری نوشتن روی دیوار:سارا و زهرا ترم سوم یک رشته ای سال هشتاد و نه.خیلی از یادگاری های روی پل پاک شده بود.اما چند تایی هم مانده بود.همه را خوانده ام.رفتم پایین.امد پیش تو.شاید سلام کردم.شاید نگاهم کردی.از کنار ان پسر هم رد شدیم.همان که درخت می برید.روز ها زود تر شروع می شوند.جایی صدایی ارام می گیرد.نگاهی خسته می ماند و یک درخت بریده می شود.همین است.یک همین است برای تو.لابد باز هم از پرنده ای می خواهی صحبت کنی و بعد فقط خیره شوی به افق؟نه،خط افق تپه ها و اسمان.گاهی می شد قلعه را هم دید.یک روز می رویم.قلعه.می خواهم نشانت دهم.تازه به لطف من پول هم نمی خواهد بدهی.کارم همین است.راهی پیدا می کنم که به موزه ها پول ندهم.اینجا هم راه خودم را با عضویت در انجمن موزه پیدا کردم.اما امروز نوبت تو نیست.جدی.امده ام برای حرف زدن.برای زر زدن.همین.خالی و بس.امده ام برای گفتن یک جمله.یک تپه حرف و یک درخت قدیمی که دوست تو بود.امده ام برای چند کلمه.چند بستن.گوش کن.نگاه کن.نگاهم.نگاه.می خواهم بگویم وقتی راه می روم چیزی پاهایم را اب می کند.قلبم می پاشد.محو می شوم.خودم را می شکنم.مثل یک اجر در گل می مانم.یک حرف می شوم و از جایی دور بلند می شوم.بالا می روم که پایین بیایم.تنها می شنوم و تنها تر می خوانم.می خوانم و گلویم را جایی برای همیشه خاک می کنم.انگشتانم را می برم و یکی یکی برایت در نامه می گذارم.قول می دهم.سلام جناب.این نامه باید هرچه زود تر پست شود.اسم تو چیه؟این که دخترونهست.به تو ربطی ندارد و این خنده برایم خاموش است و فقط کارت را کن.بفرست.بفرست.بدون تمبر و خط های جدا.امدم که بگویم.همین اطراف بدنم خاک می شود به تناسخی مدام.تنها می روی.ارام می شنوی.گوش می دهی.مرا می بینی.شاید نزدیک خیابانی که می گویند پنجره دارد است.انگار جنگ ها اینجا تمام می شوند.سطل های زباله خرد می شوند و خانه ها گریه نمی کنند.جایی میان اولین شعری که می نویسی پیدایت می شود.ان جا می شنوم.ان جا می شوم.همه جا مرا می توانی قایم کنی.پیدایم کنی کوچکم،در این کشو هم جا می شوم.همان جا که مرا کنار می زنی.کنار نزن.بیا و گوش کن و ببر.دوباره تکرار می کنم.امدم بگویم امدم ببینمت و بگویم و بخوانم که من می ترسم.من ترسم و یک قدم و دو قدم بیشتر از هرچه فکر می کردم از رانده شدنی تمام خالی می شوم و در این لحظه می گویم:باید بروم.می خواهم بخوابم.نگاهم می کنی.دستی را می بینم که جوانه زدن را میراث خود می داند.نزدیک می شوی.می خوانی.نگاه کن! حتی ان درخت در تپه ها هم شیفته ی تو شده.
میخواهم بخوابم