0433
چشم هایم تیر می کشند. میفهمی؟خب نه! اصلا فهمیدن من به چه دردت می خورد؟خزش من به چه درد تو؟باور کن برای من هم مهم نیست! می خواهم فقط حرفم را نزنم.ببین کی دارد از حرفش را نزدن حرف می زند! هاها هاها"
چشم هایم تیر می کشند و هنوز به خواندن سیگار بعد از جهاد ادامه می دهم.هنوز مثل یک ویسپر از لالایی که خودم سر همکردم،هنوز باران شروع نشده، من سوسک اب کشیده ی این قصهم!هنوز چشم هایم تیر می کشد.می کشند. می روند.
باید بلند فریاد بزنمچونکه تو خودت را به کری میزنی جناب.باید بگویم تاچ می ویت ا کیس.اما شما..شمافقط در چت بودنتان به دنبالش گشته اید.شما حالا که چشم هایم تیر می کشند می گویی فهمدین! اما من چی؟من مگر دنبال فهمیدن امده ام؟من فقط نزدیکتان شدم و گفتم بو میدهید.بوی تن میدهید.بویتان را تن می دهم و میکشم دور خودم که بگویم چشم هایم در حدقه های این دیدار،تا دیدار شما تیر می کشد.
می فهمی.متاسفانه مرا میفهمی.متاسفانه تو را میفهمم.متاسفانه حرف هایمسوسکیست.کلماتمقورباغهایست و تصاویرم ماهی زده است.متاسفانه شما را می خواهم.متاسفانه نمی فهمیم.متاسفانه حرف می زنم.متاسفانه قدم می زنیم.متاسفانه با یکدیگر غذا میخوریم.کنار هممیخوابیم.چشمهایمان را میبینیم.بوی همرا می چشیم.نگاه میکنیم.خیره می شویم میلرزیم.میترسیم.دور میرویم.نزدیکمیاییم.میگیریم و میبندیم و می خوانیم.
متاسفانه می نویسیم.ضبط می کنیم و دور میافتیم.متاسفانه پازل ها جفت و جور می شوند. متاسفانه اسنک ها ساخته می شوند، ظرف ها شسته می شوند.جا ها جمع می شوند.مادربزرگ ها قند می گیرند و نان ها خشک می شوند.
متاسفانه نوار بهداشتی ها تاریخ دارند،متاسفانه کافیام. متاسفانه تمامم.متاسفانه دوستت دارم دوست داری مرا در یک بند و عکس چاپ شاه و خودکار بنفش گمشده.متاسفانه در عکسی روی دیوار یا که البوم. متاسفانه تورا خانواده می بینم.متاسفانه صدایت نمی زنم و فقط میبوسمت.همانطور که مادرت تو را می بوسد.متاسفانه چشم هایم تیر می کشد.باید بخوابم.اما متاسفانه شب بخیر می گویم و همیشه دور خواهم ماند و مرتب خواهم گفت:رادیو رادیو دور سرت می چرخمقربون خالت.
مامانو دیابتو.
زرشک زرشک.