.

آخرین مطالب

0431

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۴۶ ق.ظ

ترافیک بود.باران تازه شروع کرده بود به شروع شدن.بعد از چراغ سبز ایستادی.بعد از مجسمه ی بهشتی.خیابان یک شهید انجا بود.یک ساعت فروشی و اتلیه طبقه بالا.یک باشگاه ده دقیقه فاصله بود.تو خودم فاصله بودی جناب.من هم در صندلی عقب کویوک فقط تو را نگاه می کردم.اصلا متوجه نمی شوی.این عالی‌ست.وقتی که رانندگی می کنی فقط حواست به راندن است.بهترین موقع برای دید زدنت است.یک موقع کاملا بی همه چیزانه.

ترافیک بود و به تو فکر هردوی ما افتاد.من که یادم نیست چطور.اما تو پشت ترافیک ادم به دوست داشتن این و ان می افتد قطعا.نه.قطعا که نداریم.فقط چیزی بود که بود دیگر.می گفت که برای‌ش جالب است و من هم گفتم از بدبختی‌ست.ادامه نمی داد.به من گوش نمی داد.گوش های‌ش جای دیگری بودند.دست هایش به دنبال جاده بود اما مسیر را روی نقشه دنبال می کرد.من زدم پشت بازوش و گفت قربونت.قربون اون چشای قشنگ‌ت و خال‌ت.قربون شکم‌ت و پیراهن و شلوار و کفش سوراخ‌ت.خداحافظ.

ترافیک تموم شده بود.پنج تومن داشتم که از خودت گرفته بودم.هنوز کارت نداشتم.هنوز کارتم تو شکم باجه بود.هنوز راه می رفتم و اهنگ می خوندم با تو حرف می زدم.هنوز به تو فکر می بستم و خودمو بین شما ها می بستم.خودمو کنار ما.ما برای رادیکال ترین ساعت روی دیوار.ما برای جبر این همه عقربه و ما سه به سه برای اغوش های در غلاف.ما برای پروا های دور.ما برای رقصیدن کنار درخت.ما کنار هم.ما در یک لقمه و دو لقمه.یک مای شنوای ساکت.ساکت و خواب‌زده.خلاصه که ترافیک بود.تو تازه رسیده بودی خونه.تو زود خوابیدی.من خواب‌م نمی رفت بشینه روی چشام.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی