کنارگذاشتهزمان.
این که به یک واژه کسی را بتوانی ببندی ساده نیست.یک تصادف از کلمات شاید.ولی چقدر زیبا باید باشد.باید مهربان ساده ایست.اما گوش کن،لطفا.ببین.این غربت یک روز و دو روز که نیست.این اینه هر روز شکستن است.می خواهم با من حرف بزنی.می خواهم نگاهم کنی تا ببینی مرا.در هر صورت من یک عکس می گیرم،چاپش می کنم و یک البوم،یک ارشیو از زمان در رفته کنار می زنم که بعد..بعد کنار می گذارم.
به هر حال این یک نیکبختی تازه با پیراهن راه راه است،یک زمان کنار رفته.یک منی که تو ای احمق بخواهی ان را به تصور ارام کنی،نه.نه.نمی شود اینطور.تصور های فکاهیت را نمی خواهم گوش دهم.حداقلی که داریم،پارک پیرزن های امیراباد،سنگک و الویه ی شانی هدیه وار و در نهایت یک اغوش با بوی خوش عرقی اشناست از تنی که می شناسیم.این را می توانی با تصور ربط بدهی.این را می توانم داشته باشم.خب حالا که زمان در دست داریم بیا فر یک ارزو را گم کنیم.تو.تو زیبای افسوس شده ی زمان،پسر زمینی مامان جانت.تو ای احمق ترین کنار رفته ی من.با تو و به تو این ها را نشان ندهم،چگونه در اغوشت تمام شوم؟چگونه اغوشی با دنیایم می اید؟سلام به مادربزرگت برسان.سلام مرا در جیبت نگه دار.
ارسال مشت از راه دور با پست پیشتاز!.
:\ .