چه کسی حواصیل است و چه کسی حواصیل تر است؟
من شبیه یک غم سرراهی هستم،یعنی بوی جاماندن می دهم.جایی که مانده احتمالا.خواب می روم و تن می زنم به حرف هایی که ندارم.به فکر هایی که می دانم سمت ان ها نمی روم.من،من کجا و این کلمه ها کجا؟سلام جناب؟حال شما؟وقت بخیر؟چرا این علامت سوال ها اینجا امده اند.چشم باز می کنم می بینم یک حشره ای روی تنم منتظر چیزی نیست.اره.نیست.فقط می رود.می رود که چی؟که رفته باشد.افرین.افرین.افرَن.غوره.
من کدام اینه را می خواهم نشان دهم؟کدام فراموش شدن در تصاویر را؟من از بین رفتن هم نیستم.من انقدر خالی می خواهم تمامش کنم که عق می زنم.گندش بزنند!که چی؟که چی؟باید همیشه ادم به خودش که می رسد.زر بزند.زر بزن.زر.چقدر کافی واقعا.چقدر دور.چقدر ملموس ها،از این ور.اما چقدر سخت.نه.سخت نه.چقدر من؟من؟خرفه.
چند جلمه می توانم بنویسم؟هیچ ایده ای ندارم.فکر کنم همین جا چشم هایم را ببندم و کم کم چند ساعتی خواب باشم.می خواهی با من بخوابی؟البته که لالایی هایم هم تمام شده.پس.بیخیال.پس بس.داشتم فکر می کردم که چه کسی شبیه حواصیل است و چه کسی واقعا حواصیل است،خب ساده نیست.فکر می کنم ساده بودن خیلی سخت است.یعنی گاهی فقط.فقط گاهی.ابانار.
فکر کنم کسانی را دیده ام که شبیه حواصیل هستند.یعنی می خواهم اینطور بپذیرم.اینطور باور می کنم.باوری هم مثل چیز های دیگر برای خودم می سازم.همین جا هم تمام نمی شود.بله.نگاه می کنم و چند دقیقه خالی زمان را می کشم،حواصیل.حواصیل.یک دختری را دیدم که شبیه حواصیل است.نه نه.پسری را دیدم که شبیه حواصیل بود.خب اصلا به درک.فرقش چی بود واقعا؟گردو.
حالا کی؟حالا چی؟من گیر داده ام به حواصیل.به حواصیل هایی که نیست.نیست.نیست.هوا گرم است.حواصیل ها رفته اند.پایان است.پس خداحافظی کردن و این حرف ها.شب بخیر.شب بخیر.شب بخیر.شب بخیر.شب بخیر.شب بخیر.کوییک صالحی.