.

کاپوچینو با کلوچه

سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۴۸ ب.ظ

یک عمق،دو عمق.رنجک.دانستی وسیع.می دانی می دانی می دانی.می دانم،رفته ی روزگار سهم بودن من.و بنفش تمام امیال با طعم خدا باز در دست تو.عمل کردن دماغ در جیب توسرشتان و اخرین شلوار پارچه در کشوی من.اصلا بدون سلام؟

سلام.انعکاس هستم.فیلم می سازم یا می خواهم.عکس می گیرم و می نویسم،خب که چی!می خسته نیستم نه!اصلا،می خواهم با تمام دختران..نه!می خواهم به تک تک انعکاس ها بخوابم،ارام،در نهایت چند کلمه پیدایشی را برای دست تو و یا اصلا گاز گرفتن های متمادی به حقیقت را لمس کرده باشم.می خواهم کنار تو ارام جا باز کرده باشی،نه!نمی خواند،اصلا!می خواهم واژه به واژه،اوا به اوا کنار رفته باشد تمام گنجینه لغت و ما تن با تن به تن حداقل انعکاس ها یافته باشیم،تن به تن.خسته از حکمرانی تو.دانی همیشه اخر مکالمه صدایش را نازک می کند و می گوید دوستت دارم و نازک تر:خداحافظ.بوی سیگار می دهد،هر روز سیگار او را می کشد.وینستون!میراث بر حق کاپیتالیست.حالم به هم خورد!ماده ها را تا اخر بند برایت می شناخت،هیچگونه تنوعی.هیچ انعکاسی نیست.همه مثل هم.سطحی،دیگر،دوم،بی هویت و بند و بند و بند و علیه خود.نگاه به نر جماعت کن!تنوع می بارد!لعنت!

"شکستن لیوان و پرت دادن دو پاکت سیکار دانی.

دانی رفته است.رفتی کجا؟میخام هدیه دوس دخترمو ببرم.واقعا دوستش داری؟اره دوساله با همیم.انعکاس می خندد.اخر از واژگان شما همه چیز پیداست!دوست دختر و دوست پسر!این ادبیات بی همه چیز فارسی که دستش اینجا باز است اما باز ابتذال وابسته به تمام واژگان خیالی.کدام دوست داشتن دنی!نه تو و نه او!کدام انعکاس!تو او را میخواهی برای ان چند ثانیه نهایی،همان هستی رو به زوال در تخت.ماده بی هویت بورژو هم کم نیاورده باشد از الفا بودنت استفاده کرده،پاسخ "رابطه" نیست.

می خواهم نخوابم.پنجره ی باز .بالکن از سیگار پاره شده است و رو به روی من مانکن لخت زن طراح لباس جیغ نمی کشد،دختران و پسران بازیگر پایین فکر کنم نمایش کافکا مابانه ی خود را تمام کردند و گورشان را از پلاتوی اجاره ای این واحد گم کردند.صدایشان می اید.صدایی با بوی ابدیت و نیستی ناپذیری با چاشنی تخت برهنه و تن های خیس.فلسطین بوی دیگری دارد،رنگش هم سبز است،روشن و کدر،سرد.با خنده های اجری.همین نزدیکی به انقلاب تاتر شهر و پارک دانشجو کافی نیست برای گسیختگی؟

اگر خواب را دنبال کنم می رسم به دخترانی زمینی.به چند درخت و رنگ هایی تکراری.تکرار خوب.گرسنه شدم.کلوچه های مادر هنوز گرم اند...اخر چطور می شود!حالم از این شاعرانه بازی ها به هم می خورد.برو گم شو.با خود تو هستم!فردا می روم چیذر! خانه کیارستمی! فکر کنم کسی نباشد!می خواهم بروم ان جا.راه باشد از بالا می پرم.

حالم از خودت به هم می خورد.از تفاوت.از شهوت سرد.بذیرفتن هایت و عینک دودی تو و رنگ های دفترچه ای که در کیف کوچکت داری.از وقتی که باد می زند به مو هایت و ان شکلی می شوی.از بودنت و شدنت.از خود تو و من.از تو گوشت تلخ ترین پوست و استخوان.از دست نگرفتن.

زدن اب به صورت"

گذاشتن دست روی سینه"

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۲۶
... ...

روایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی